خاضلغتنامه دهخداخاض . [ خاض ض ] (اِ) مرد. (فرهنگ اسدی ص 227). عباس اقبال مصحح لغت فرس این لغت را از لغات الحاقی دانسته و میگویند جز در حاشیه ٔ نسخه ٔ «ن » در جای دیگر نیست و ظاهراً از لهجه های محلی است .
خاتلغتنامه دهخداخات . (اِ) زغن راگویند که غلیواژ یا غلیواج است . (از غیاث ) (آنندراج ) (برهان ). خاد. رجوع به همین کلمه شود : شاها ز تو غوری بلباسات بجست ماننده ٔ چوزه از کف خات بجست از اسب پیاده گشت و رخ پنهان کردپیلان بتو شاه داد و از مات بجست .<
تاریخاتلغتنامه دهخداتاریخات . (ع اِ) ج ِ تاریخ برخلاف قیاس : در آن هنگام از نویسندگان تاریخات و تحویلات و نویسندگان احیاز و ایغارات و... بسیار و بیحد بوده اند. (تاریخ قم ص 161).
خاتلغتنامه دهخداخات . (اِ) زغن راگویند که غلیواژ یا غلیواج است . (از غیاث ) (آنندراج ) (برهان ). خاد. رجوع به همین کلمه شود : شاها ز تو غوری بلباسات بجست ماننده ٔ چوزه از کف خات بجست از اسب پیاده گشت و رخ پنهان کردپیلان بتو شاه داد و از مات بجست .<
مسوخاتلغتنامه دهخدامسوخات . [ م ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مسوخ و مسوخة. جج ِ مسخ . (یادداشت مرحوم دهخدا) : قولهم الجریث (مارماهی ) من المسوخات باطل ، لان مامسخ لانسل له و لایبقی بعد ثلاثة ایام . (بحر الجواهر).