خیارجلغتنامه دهخداخیارج . [ رَ ] (اِخ ) قصبه ای است جزء دهستان رامند بخش بوئین شهرستان قزوین ، واقع در 27 هزارگزی باختر بوئین و 18 هزارگزی راه عمومی و 2784 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و رودخان
خارجلغتنامه دهخداخارج . [ رِ ] (ع ص ) بیرون رونده .(آنندراج ) (فرهنگ نظام ). بیرون شونده . (مهذب الاسماء)(اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (المنجد) (تاج العروس ). بیرون شده : او من کان میتاً فاحییناه و جعلنا له نوراً یمشی به فی الناس کمن مثله فی الظلمات لیس بخارج منها. (قرآن <span class="hl" dir=
صف آرالغتنامه دهخداصف آرا. [ ص َ ] (نف مرکب ) آراینده ٔ صف . مرتب سازنده ٔ صف . آنکه صف لشکر یا سرباز یا صفوف دیگر را مرتب می کند. و رجوع به صف آرائی و صف آرائی کردن شود.
صفاصفلغتنامه دهخداصفاصف . [ ص َ ص َ ] (ق مرکب ) صفهای پشت هم . صفها بدنبال هم . صف در صف . رجوع به صف و صف اندر صف شود.
صف شکنیلغتنامه دهخداصف شکنی . [ ص َ ش ِ / ش َ ک َ ] (حامص مرکب ) عمل صف شکن . رجوع به صف و صف شکن و صف شکستن شود.
خارجلغتنامه دهخداخارج . [ رِ ] (ع ص ) بیرون رونده .(آنندراج ) (فرهنگ نظام ). بیرون شونده . (مهذب الاسماء)(اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (المنجد) (تاج العروس ). بیرون شده : او من کان میتاً فاحییناه و جعلنا له نوراً یمشی به فی الناس کمن مثله فی الظلمات لیس بخارج منها. (قرآن <span class="hl" dir=
خارجدیکشنری عربی به فارسیخارج , بيرون از , خارج از , افشا شده , اشکار , بيرون , خارج از حدود , حذف شده , راه حل , اخراج کردن , اخراج شدن , قطع کردن , کشتن , خاموش کردن , رفتن , ظاهر شدن , فاش شدن , بيروني , برون , ظاهر , محيط , دست بالا , بروني
خارجفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ داخل] بیرون.۲. کشور بیگانه.۳. (صفت) ویژگی دورۀ عالی در تحصیلات مذهبی شیعه که بر اساس تقریرات استاد است.
خارجلغتنامه دهخداخارج . [ رِ ] (ع ص ) بیرون رونده .(آنندراج ) (فرهنگ نظام ). بیرون شونده . (مهذب الاسماء)(اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (المنجد) (تاج العروس ). بیرون شده : او من کان میتاً فاحییناه و جعلنا له نوراً یمشی به فی الناس کمن مثله فی الظلمات لیس بخارج منها. (قرآن <span class="hl" dir=
متخارجلغتنامه دهخدامتخارج . [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) کسی که مخارج گروه هم سفر را می گیرد و جمع می کند تا در زمان مسافرت آنها خرج کند. (ناظم الاطباء). || دو نفر شریکی که یکی خانه ٔ بنا شده و دیگری زمین را بگیرد. (ناظم الاطباء) و رجوع به تخارج شود.
مخارجلغتنامه دهخدامخارج . [ م َ رِ ] (ع اِ) جمع غیرقیاسی خرج است ، مفرد ندارد و ظاهراً در طی عبارات فارسی ، و الا در عربی گویا مخارج به این معنی نیامده است و در این معنی گویا اخراجات و نفقات استعمال می کنند. (از قزوینی ، یادداشتها ج 2 ص <span class="hl" dir="l
قبض خارجلغتنامه دهخداقبض خارج . [ ق َ ض ِ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) در نزد علمای رمل نام شکلی باید که صورت آن این است . (کشاف اصطلاحات الفنون ).
قصران خارجلغتنامه دهخداقصران خارج . [ ق َ ن ِ رِ ] (اِخ ) نام ناحیه ای است بزرگ در اطراف ری ، و قلعه و میوه جات فراوان دارد. گروهی از دانشمندان و محدثان بدان منسوبند. (معجم البلدان ). قصران بیرونی ، نام جایی است خوش آب وهوا در حدود ری . (تاریخ گزیده چ لندن ج 1 ص <s