خارج شدن

مترادف

۱. بیرونرفتن
۲. درآمدن
۳. دررفتن، رانده شدن
۴. اوت شدن
۵. ترک کردن
۶. فراتر رفتن، تجاوز کردن
۷. نشت کردن
۸. بیرون زدن

برابر پارسی

در شدن

جست‌وجوی دقیق

خارج شدن

لغت‌نامه دهخدا

خارج شدن . [ رِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بیرون رفتن . بیرون آمدن . برون آمدن .

خارج شدن

فرهنگ فارسی معین

( ~. شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - بیرون شدن ، بیرون رفتن (از خانه ، شهر و غیره .) 2 - ترک کردن (اداره ، موسسه و غیره ).

جست‌وجوی هم‌آوا

نمودار هریس

Harris matrix

خیارج

لغت‌نامه دهخدا

خیارج . [ رَ ] (اِخ ) قصبه ای است جزء دهستان رامند بخش بوئین شهرستان قزوین ، واقع در 27 هزارگزی باختر بوئین و 18 هزارگزی راه عمومی و 2784 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و رودخان

خارش

لغت‌نامه دهخدا

خارش . [ رِ ] (ع ص ) آخذ از روی عنف . دریابنده . گیرنده .

خارش

لغت‌نامه دهخدا

خارش . [ رِ ](اِ) خناق . (نام مرضی است که در گلو عارض میشود).

خارج

خارج . [ رِ ] (ع ص ) بیرون رونده .(آنندراج ) (فرهنگ نظام ). بیرون شونده . (مهذب الاسماء)(اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (المنجد) (تاج العروس ). بیرون شده : او من کان میتاً فاحییناه و جعلنا له نوراً یمشی به فی الناس کمن مثله فی الظلمات لیس بخارج منها. (قرآن <span class="hl" dir=

جست‌وجوی مشابه

خارج شدن

فرهنگ فارسی طیفی

مقوله: حرکت ج شدن، تراوش کردن

از عضویت خارج شدن

دیکشنری فارسی به عربی

انفصل

خارج شدن آب و گاز

دیکشنری فارسی به انگلیسی

escape

خارج شدن با زرنگی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

worm

خارج شدن به تدریج

دیکشنری فارسی به انگلیسی

work

جست‌وجوی هم‌آغاز

خارج

لغت‌نامه دهخدا

خارج

دیکشنری عربی به فارسی

خارج , بيرون از , خارج از , افشا شده , اشکار , بيرون , خارج از حدود , حذف شده , راه حل , اخراج کردن , اخراج شدن , قطع کردن , کشتن , خاموش کردن , رفتن , ظاهر شدن , فاش شدن , بيروني , برون , ظاهر , محيط , دست بالا , بروني

خارج

دیکشنری عربی به فارسی

بيروني , خارجي , ظاهري , واقع در سطح خارجي

خارج

فرهنگ فارسی عمید

۱. [مقابلِ داخل] بیرون.۲. کشور بیگانه.۳. (صفت) ویژگی دورۀ عالی در تحصیلات مذهبی شیعه که بر اساس تقریرات استاد است.

خارج

دیکشنری فارسی به عربی

بعيدا , خارج , خارجي , في الخارج

جست‌وجوی هم‌قافیه

خارج

لغت‌نامه دهخدا

متخارج

لغت‌نامه دهخدا

متخارج . [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) کسی که مخارج گروه هم سفر را می گیرد و جمع می کند تا در زمان مسافرت آنها خرج کند. (ناظم الاطباء). || دو نفر شریکی که یکی خانه ٔ بنا شده و دیگری زمین را بگیرد. (ناظم الاطباء) و رجوع به تخارج شود.

مخارج

لغت‌نامه دهخدا

مخارج . [ م َ رِ ] (ع اِ) جمع غیرقیاسی خرج است ، مفرد ندارد و ظاهراً در طی عبارات فارسی ، و الا در عربی گویا مخارج به این معنی نیامده است و در این معنی گویا اخراجات و نفقات استعمال می کنند. (از قزوینی ، یادداشتها ج 2 ص <span class="hl" dir="l

قبض خارج

لغت‌نامه دهخدا

قبض خارج . [ ق َ ض ِ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) در نزد علمای رمل نام شکلی باید که صورت آن این است . (کشاف اصطلاحات الفنون ).

قصران خارج

لغت‌نامه دهخدا

قصران خارج . [ ق َ ن ِ رِ ] (اِخ ) نام ناحیه ای است بزرگ در اطراف ری ، و قلعه و میوه جات فراوان دارد. گروهی از دانشمندان و محدثان بدان منسوبند. (معجم البلدان ). قصران بیرونی ، نام جایی است خوش آب وهوا در حدود ری . (تاریخ گزیده چ لندن ج 1 ص <s

درپیوند

بیشتر بدانید

خارج شدن

مترادف

برابر پارسی

جست‌وجوی دقیق

لغت‌نامه دهخدا

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

دیکشنری فارسی به ترکی

فرهنگ فارسی معین

جست‌وجوی هم‌آوا

واژه‌های مصوب فرهنگستان

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی مشابه

فرهنگ فارسی طیفی

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

جست‌وجوی هم‌آغاز

لغت‌نامه دهخدا

دیکشنری عربی به فارسی

دیکشنری عربی به فارسی

فرهنگ فارسی عمید

دیکشنری فارسی به عربی

جست‌وجوی هم‌قافیه

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا