خورشتلغتنامه دهخداخورشت . [ خ ُ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش اشنویه ٔ شهرستان ارومیه ، واقع در جنوب باختری اشنویه . راه ارابه رو به اشنویه دارد. این دهکده در جلگه قرار دارد و سردسیر است و دارای 176 تن سکنه می باشد. آب آن از قادرچای و محصول آن غلات
خورشیدلغتنامه دهخداخورشید. [ خُرْ] (اِخ ) دهی از دهستان قره طقان بخش بهشهر شهرستان ساری ، واقع در شمال نکا. این دهکده در دشت واقع است با آب و هوای مرطوب و 420 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔنکا و آب بندان و محصول آن برنج و غلات و پنبه و مختصر صیفی است . شغل اهالی
خورشیدلغتنامه دهخداخورشید. [ خُرْ ] (اِخ ) (اسپهبد...) آخرین امیر از سلسله ٔ بنی دابویه پسر دادمهر است . او بسال 141 هَ . ق . دستور داد تا همه ٔ اعراب را که در طبرستان می زیستند حتی تمام ایرانیانی که به دین اسلام درآمده اند بکشند. درنتیجه شورش سختی بر ضد عرب رو
خورشیدلغتنامه دهخداخورشید. [ خُرْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه ، واقع در جنوب شوسه ٔ مراغه به میانه . این دهکده کوهستانی با آب و هوای معتدل و 149 تن سکنه است . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و نخود و بزرک و شغل اهالی زراعت و ا
خورکالغتنامه دهخداخورکا. [ خوَرْ / خُرْ ] (اِ) خارپشت بلغت مردم گیلان . (ناظم الاطباء).- خورکای بری ؛خارپشت بیابانی . کوله .- خورکای جبلی ؛ خارپشت کوهی . تشی .
دلدللغتنامه دهخدادلدل . [ دُ دُ ] (ع ص ) قوم دلدل ؛ قومی که میان دو کار مضطرب و پریشان باشند و استقامت نورزند. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). جاءالقوم دلدلا؛ در حالی آمدند که مذبذب و دودل بودند نه بدین سمت و نه بدان سمت . (از اقرب الموارد). دَلدال . رجوع به دلدال شود. || (اِ) امر عظیم .
خارپشتلغتنامه دهخداخارپشت . [ پ ُ ] (اِ مرکب ) جانوری است معروف . گویند مار افعی را می گیرد و سر به خود فرومی کشد و مارخود را چندان بر خارهای پشت او می زند که هلاک می شود و در زمین سوراخ کرده می ماند و بر پشت و دم آن مثل دوک خارها باشند. (آنندراج ) (برهان قاطع) (غیاث اللغة)(فرهنگ نظام ) (ناظم ا
خارپشتگویش اصفهانی تکیه ای: --------- طاری: -------- طامه ای: xârpošt طرقی: ------- کشه ای: -------- نطنزی: sonqor
خارپشتلغتنامه دهخداخارپشت . [ پ ُ ] (اِ مرکب ) جانوری است معروف . گویند مار افعی را می گیرد و سر به خود فرومی کشد و مارخود را چندان بر خارهای پشت او می زند که هلاک می شود و در زمین سوراخ کرده می ماند و بر پشت و دم آن مثل دوک خارها باشند. (آنندراج ) (برهان قاطع) (غیاث اللغة)(فرهنگ نظام ) (ناظم ا
خارپشتگویش اصفهانی تکیه ای: --------- طاری: -------- طامه ای: xârpošt طرقی: ------- کشه ای: -------- نطنزی: sonqor