خَاسِئَاًفرهنگ واژگان قرآنکم سو( اسم فاعل از ماده خسا است ، و اين ماده به معناي نارسايي در ديد چشم ، و يا سرسري ديدن و گذشتن است )
خاسپلغتنامه دهخداخاسپ . (اِ) سیب را گویند. تفاح . (آنندراج ) (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ). رجوع بکلمه ٔ سیب شود.
خاسیلغتنامه دهخداخاسی ٔ. [ س ِءْ ] (ع ص ) خاسی . سگ و خوک رانده و دور داشته شده که نگذارند آنها را تا نزدیک مردم آیند. (آنندراج ) (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). ج ، خاسئین . خاسئون : کونوا قردة خاسئین . (قرآن 165/7).بی نظیر و بدل آ
خاساوانلغتنامه دهخداخاساوان . (اِخ ) قریه ای است در 709 هزارگزی طهران میان آذرشهر و تبریز، و در آنجا ایستگاه ترن است .
خدمات اَبری سختافزارhardware as a serviceواژههای مصوب فرهنگستانارائۀ خدمات اشتراک سختافزار به کاربر اَبر اختـ . خاسا HaaS
خاساوانلغتنامه دهخداخاساوان . (اِخ ) قریه ای است در 709 هزارگزی طهران میان آذرشهر و تبریز، و در آنجا ایستگاه ترن است .