خاطر سپردنلغتنامه دهخداخاطر سپردن . [ طِ س ِ پ ُ دَ ] (مص مرکب ) دل باختن . علاقمند شدن : گرت هزاربدیعالجمال پیش آیدببین و بگذر و خاطر به هیچ یک مسپار. سعدی .- به خاطر سپردن ؛ بیاد سپردن . حفظ کردن . فراموش نکردن
خاطرلغتنامه دهخداخاطر. [ طِ ] (ع اِ)آنچه در دل گذرد. (از منتخب ) (بهار عجم ) (خیابان ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). فکر. اندیشه . ادراک . (ناظم الاطباء). خیال . قریحه : گر این گفته داد است ره بسپریدوگر نیست از خاطرم بسترید. فردوسی .ب
خاثرلغتنامه دهخداخاثر. [ ث ِ] (ع ص ) ستبر (شیر). (مهذب الاسماء). ثخن و اشتد فهوخاثر. (اقرب الموارد). خفته ، کلچیده ، بسته (شیر).
ازبرفرهنگ فارسی عمیداز حفظ؛ از حافظه.⟨ ازبر داشتن: (مصدر متعدی) چیزی را به یاد داشتن؛ مطلبی را در حافظه داشتن.⟨ ازبر کردن: (مصدر متعدی) حفظ کردن و به خاطر سپردن.
حفظ کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تداوم اندیشه ازبَر کردن (شدن)، بهخاطر سپردن، بهحافظه (بهیاد) سپردن، بَر کردن، یادداشت کردن، طوطیوار یادگرفتن، یاد گرفتن بهخیال سپردن
یاد گرفتنلغتنامه دهخدایاد گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) آموختن . تعلیم گرفتن . فراگرفتن . تعلم : جز از نیکنامی و فرهنگ و دادز رفتار گیتی مگیرید یاد. فردوسی .سخنهای کوتاه و معنی بسی کجا یاد گیرد دل هر کسی . <p class="author"
خاطرلغتنامه دهخداخاطر. [ طِ ] (ع اِ)آنچه در دل گذرد. (از منتخب ) (بهار عجم ) (خیابان ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). فکر. اندیشه . ادراک . (ناظم الاطباء). خیال . قریحه : گر این گفته داد است ره بسپریدوگر نیست از خاطرم بسترید. فردوسی .ب
خاطرلغتنامه دهخداخاطر. [ طِ ] (ع اِ)آنچه در دل گذرد. (از منتخب ) (بهار عجم ) (خیابان ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). فکر. اندیشه . ادراک . (ناظم الاطباء). خیال . قریحه : گر این گفته داد است ره بسپریدوگر نیست از خاطرم بسترید. فردوسی .ب
خوش خاطرلغتنامه دهخداخوش خاطر. [ خوَش ْ / خُش ْ طِ ] (ص مرکب ) شادمان . مسرور. خرم . (ناظم الاطباء).
خسته خاطرلغتنامه دهخداخسته خاطر. [ خ َ ت َ / ت ِ طِ ] (ص مرکب ) غمناک . ناشاد. ملول . دلتنگ : فی الجمله سپاه و رعیت بهم برآمد... درویش از این واقعات خسته خاطر همی بود. (گلستان سعدی ). بقالی را درمی چند بر صوفیان گرد آمده بود در واسط و هر رو
زاد خاطرلغتنامه دهخدازاد خاطر. [ دِ طِ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) زائیده ٔ خاطر. رجوع به زاده ٔ خاطر شود.