خامه زدنلغتنامه دهخداخامه زدن . [ م َ / م ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) قلم را قط زدن . (غیاث اللغات ). کنایه از خامه تراشیدن . (آنندراج ) : نه چون خام کاری که مستی کندبخامه زدن خام دستی کند
خامهفرهنگ مترادف و متضاد۱. سرشیر، چربی شیر، قیماق، نمشک ۲. قلم، کلک ۳. نخ نتابیده ۴. ابریشمنتابیده، ابریشم خام ۵. توده، تل(ریگ)
شق زدنلغتنامه دهخداشق زدن . [ ش َ زَ دَ ] (مص مرکب ) شکافتن . قط زدن . (یادداشت مؤلف ) : خامه اش را شق به شمشیر شهادت میزنندهرکه چون شیر خدا صائب بود یکرنگ عشق . صائب تبریزی (از
بسر خامه سخن گفتنلغتنامه دهخدابسر خامه سخن گفتن . [ ب ِ س َ رِ م َ / م ِ س ُ خ َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) سخن شایسته گفتن از عالم ِ بزبان قلم حرف زدن . (آنندراج ) : با عطارد بسرخامه سخن باید گفت
قلمفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. هر وسیلهای که با آن بنویسند؛ خامه؛ کِلک.۲. (اسم مصدر، اسم) [مجاز] نویسندگی.۳. [مجاز] شیوۀ نوشتن؛ سبک.۴. (زیستشناسی) [مجاز] هریک از استخوانهای دستوپای انس
صریرلغتنامه دهخداصریر. [ ص َ ] (ع مص ) فریاد کردن و بانگ سخت برآوردن . || بانگ زدن گوش کسی از باعث تشنگی . || سرمازده شدن گیاه . (منتهی الارب ). || جرست کردن قلم و در و پالان شت
کرهلغتنامه دهخداکره . [ ک َ رَ / رِ ] (اِ) مسکه را نیز گویند و آن روغنی باشد که از دوغ گیرند. (برهان ). چربی که از شیر یا دوغ به دست کنند. روغن ناگداخته . زَبد. (یادداشت مؤلف