خام درایی کردنلغتنامه دهخداخام درایی کردن . [ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ژاژخایی کردن . بیهوده گفتن . هرزه درایی کردن . رجوع به خام درایی شود.
خام روئینه خملغتنامه دهخداخام روئینه خم . [ م ِ ن َ / ن ِ خ ُ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چرم روئینه خم . (آنندراج ).
خامیلغتنامه دهخداخامی . (اِخ ) دهی است از دهستان چناران بخش حومه ٔ شهرستان مشهد. واقع در 67 هزارگزی شمال باختری مشهد و 2 هزارگزی شمال شوسه ٔ مشهد بقوچان . ناحیه ای است واقع در جلگه با آب و هوای معتدل و دارای <span class="hl"
خامیلغتنامه دهخداخامی . (حامص ) ناپختگی . ناآزمودگی . (ناظم الاطباء). مقابل پختگی . بی تجربگی . بی وقوفی : چو خان نهاد نهاری فرونهد پیشت چو طبع خویش بخامی چو یشمه بی چربو. منجیک .وزآن پس چنین گفت کهتر پسرکه اکنون بگیتی تویی تاج
خام دراییفرهنگ فارسی عمیدبیهودهگویی؛ یاوهسرایی.⟨ خامدرایی کردن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] یاوه سرایی کردن: ◻︎ تا عالم روحی نشود عالم جسمی / تا مردم پخته نکند خامدرایی (سنائی۲: ۳۰۲).
خام دراییلغتنامه دهخداخام درایی . [دَ ] (حامص مرکب ) کنایه از بیهوده گویی است . (آنندراج ) (اشتینگاس ). هرزه درایی . لک درایی . هرزه لایی . یاوه سرایی . هرزه سرایی . ژاژخایی . گفتار بی معنی : گر کسی گوید ماننده ٔ او هیچ شه است گو برو خام درایی مکن و ژاژ مخای . <
لک درائیلغتنامه دهخدالک درائی . [ ل َ دَ ] (حامص مرکب ) لک درایی . ژاژخایی . هرزه درایی . یاوه سرایی . هرزه لایی . خام درایی . بیهوده گویی .
خاملغتنامه دهخداخام . (معرب ، اِ) پوست دباغت ناکرده . || کنایه از مردم قرطبان . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). || کرباس نشسته .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : خام پوشند و همه اطلس پخته شمرند. خاقانی .زین خام که دارم جگر پخته
خاملغتنامه دهخداخام . [ خام م ] (ع ص ) گوشت گنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گوشت پخته و بریان گنده شده . (ناظم الاطباء). گوشت ناپخته ٔ گندبو.
خامفرهنگ فارسی عمید۱. ناپخته.۲. نارس؛ کال.۳. [مجاز] ناآزموده؛ بیتجربه: ◻︎ تا به دکّان و خانه درگروی / هرگز، ای خام، آدمی نشوی (سعدی: ۱۲۰).۴. ویژگی چیزی که دستکاری نشده و در حالت طبیعی آن تغییری نداده باشند: نفت خام.۵. [قدیمی] دباغینشده (چرم).۶. [قدیمی] جوشاندهنشده.۷. (اسم) [قدیم
حجرالرخاملغتنامه دهخداحجرالرخام . [ ح َج َ رُرْ رُ ] (ع اِ مرکب ) سنگی سست است که بر قبرهانصب کنند و اقسام می باشد و مراد از او قسم سپید است . در آخر دوم سرد و خشک و رادع و قاطع نزف الدم جهت جراحات و با سرکه محلل اورام و رافع استسقا و با صمغو نوشادر جهت بهق و رفع آثار، و ذرور او جهت قطع بواسیر و آ
خردخاملغتنامه دهخداخردخام . [ خ ُ ] (ص مرکب ) نرم شده . ریزه ریزه شده . (ناظم الاطباء). ساییده و ریزه ریزه کرده . (آنندراج ).
رخاملغتنامه دهخدارخام . [ رُ ] (ع اِ) سنگ سپید و نرم . (غیاث اللغات از منتخب اللغات و صراح اللغه ). مرمر. (منتهی الارب ) (دهار) (مهذب الاسماء) (دستوراللغة) (دمشقی ). سنگی است سفید یا سفید زردرنگ یا سفید مایل به سیاهی که نام دیگرش مرمر است . (فرهنگ نظام ). سنگی است سپید نرم و آن را انواع است ب
خون خاملغتنامه دهخداخون خام . [ ن ِ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خون جام . کنایه از شراب انگوری است . (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) : شودکار ما پخته زان خون خام . نظامی (از آنندراج ). || خون صاف و خالص و بعضی گفته اند خونی که هنوز بکمال نضج
خیال خاملغتنامه دهخداخیال خام .[ خ َ / خیا ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) تصور بیهوده . پندار خام . توقع بیجا. هوس بیجا. (ناظم الاطباء).