خام روئینه خملغتنامه دهخداخام روئینه خم . [ م ِ ن َ / ن ِ خ ُ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چرم روئینه خم . (آنندراج ).
خامیلغتنامه دهخداخامی . (اِخ ) دهی است از دهستان چناران بخش حومه ٔ شهرستان مشهد. واقع در 67 هزارگزی شمال باختری مشهد و 2 هزارگزی شمال شوسه ٔ مشهد بقوچان . ناحیه ای است واقع در جلگه با آب و هوای معتدل و دارای <span class="hl"
خامیلغتنامه دهخداخامی . (حامص ) ناپختگی . ناآزمودگی . (ناظم الاطباء). مقابل پختگی . بی تجربگی . بی وقوفی : چو خان نهاد نهاری فرونهد پیشت چو طبع خویش بخامی چو یشمه بی چربو. منجیک .وزآن پس چنین گفت کهتر پسرکه اکنون بگیتی تویی تاج
خام رایلغتنامه دهخداخام رای . (ص مرکب )خام رای . ناقص عقل . (آنندراج ) (اشتنگاس ) : تویی طفل ناپخته و خام رای مزن پنجه با شیر جنگ آزمای . نظامی (ازآنندراج ).گر سوخته دل نه خام رایی چون سوختگان سیه چرایی ؟نظام
خام رایفرهنگ فارسی عمیدکسی که رٲی و اندیشۀ خام دارد؛ آنکه رٲی و عقل درست ندارد: ◻︎ تو ای طفل ناپختهٴ خامرای / مزن پنجه در شیر جنگآزمای (نظامی۵: ۸۲۸).
خام عقللغتنامه دهخداخام عقل . [ ع َ ] (ص مرکب ) خام رای . ناقص رای . آنکه سودای ناپخته در سر پروراند. نعت است مر صاحب رای خام را.
خام عقلیلغتنامه دهخداخام عقلی . [ ع َ ] (حامص مرکب ) حماقت . دیوانگی . کم عقلی . ناتوانی . (ناظم الاطباء). عمل خام رای . عمل ناقص رای .
رایلغتنامه دهخدارای . (اِ) رأی . (ناظم الاطباء). فکر. (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (بهار عجم ) (ارمغان آصفی ) (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2ورق 16) (مجموعه ٔ مترادفات ).اندیشه . (آنندراج ) (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء) (ارمغان آص
خاملغتنامه دهخداخام . (معرب ، اِ) پوست دباغت ناکرده . || کنایه از مردم قرطبان . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). || کرباس نشسته .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : خام پوشند و همه اطلس پخته شمرند. خاقانی .زین خام که دارم جگر پخته
خاملغتنامه دهخداخام . [ خام م ] (ع ص ) گوشت گنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گوشت پخته و بریان گنده شده . (ناظم الاطباء). گوشت ناپخته ٔ گندبو.
خامفرهنگ فارسی عمید۱. ناپخته.۲. نارس؛ کال.۳. [مجاز] ناآزموده؛ بیتجربه: ◻︎ تا به دکّان و خانه درگروی / هرگز، ای خام، آدمی نشوی (سعدی: ۱۲۰).۴. ویژگی چیزی که دستکاری نشده و در حالت طبیعی آن تغییری نداده باشند: نفت خام.۵. [قدیمی] دباغینشده (چرم).۶. [قدیمی] جوشاندهنشده.۷. (اسم) [قدیم
حجرالرخاملغتنامه دهخداحجرالرخام . [ ح َج َ رُرْ رُ ] (ع اِ مرکب ) سنگی سست است که بر قبرهانصب کنند و اقسام می باشد و مراد از او قسم سپید است . در آخر دوم سرد و خشک و رادع و قاطع نزف الدم جهت جراحات و با سرکه محلل اورام و رافع استسقا و با صمغو نوشادر جهت بهق و رفع آثار، و ذرور او جهت قطع بواسیر و آ
خردخاملغتنامه دهخداخردخام . [ خ ُ ] (ص مرکب ) نرم شده . ریزه ریزه شده . (ناظم الاطباء). ساییده و ریزه ریزه کرده . (آنندراج ).
رخاملغتنامه دهخدارخام . [ رُ ] (ع اِ) سنگ سپید و نرم . (غیاث اللغات از منتخب اللغات و صراح اللغه ). مرمر. (منتهی الارب ) (دهار) (مهذب الاسماء) (دستوراللغة) (دمشقی ). سنگی است سفید یا سفید زردرنگ یا سفید مایل به سیاهی که نام دیگرش مرمر است . (فرهنگ نظام ). سنگی است سپید نرم و آن را انواع است ب
خون خاملغتنامه دهخداخون خام . [ ن ِ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خون جام . کنایه از شراب انگوری است . (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) : شودکار ما پخته زان خون خام . نظامی (از آنندراج ). || خون صاف و خالص و بعضی گفته اند خونی که هنوز بکمال نضج
خیال خاملغتنامه دهخداخیال خام .[ خ َ / خیا ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) تصور بیهوده . پندار خام . توقع بیجا. هوس بیجا. (ناظم الاطباء).