خانه بردنلغتنامه دهخداخانه بردن . [ ن َ / ن ِ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) غارت کردن . دزدی کردن . (آنندراج ) : خانه ٔ صاحبنظران میبری پرده ٔ صاحبنظران می دری .سعدی (از آنندراج ).
بجدن خانلغتنامه دهخدابجدن خان . [ ب ُ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان خواشید ششتمد سبزوار در 37 هزارگزی جنوب ششتمد سکنه ٔ آن 985تن ، آب آن از قنات ، محصول آن غلات ، پنبه ، بادام . شغل اها
خانهبراندازفرهنگ مترادف و متضاد۱. ویرانگر، خانهکن، نابودکننده ۲. مسرف، اسرافگر، ولخرج، مبذر، متلف، بادبدست ۳. محبوب، معشوق
خانه بریلغتنامه دهخداخانه بری . [ ن َ / ن ِ ب ُ ] (حامص مرکب ) عمل خانه بردن . عمل غارت و دزدی : رقص در پایشان بزخمه گری ضرب در دستشان بخانه بری . نظامی .شاه دانست کان چه شیوه گری ا
جامه خانهلغتنامه دهخداجامه خانه . [ م َ / م ِ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) خانه ای باشد که رُخوت پوشیدنی و غیرپوشیدنی و دوخته ونادوخته در آن نهند. (برهان ). خانه ای که رخت پوشیدنی و غیرپوش
عارضیلغتنامه دهخداعارضی . [ رِ ] (حامص ) شغل عارض داشتن . لشکرنویسی . عرض دادن لشکر.عارض بودن : روز دیگر شنبه بوالفتح را به جامه خانه بردند و خلعت عارضی پوشید. (تاریخ بیهقی ). و
پوشانیدنلغتنامه دهخداپوشانیدن . [ دَ ] (مص ) پوشاندن . جامه در بر کسی کردن . درپوشانیدن . ملبس کردن . الباس . (تاج المصادر بیهقی ) : و گر زآنکه دانی که با آن هزبرنتابی تو خود را مپو
حاجبیلغتنامه دهخداحاجبی . [ ج ِ ] (ص نسبی ) منسوب بحاجب . سمعانی گوید: «و هذه النسبة الی الجد و اسمه حاجب » و در کتاب انساب گروهی با این نسبت ذکر شده اند. || ابروئی . || (حامص )