لغتنامه دهخدا
حوق . [ ح َ ] (ع اِ) جماعت انبوه . (منتهی الارب ). جمع کثیر. (اقرب الموارد). || ترکت النخلة حوقاً؛ بیخ شاخه های پیراسته ٔ باقیمانده بر تنه ٔ درخت . || گرداگرد سرنره . (منتهی الارب ). رجوع به حوق بضم حاء شود. || (مص ) روفتن خانه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). خانه