خاک خشکلغتنامه دهخداخاک خشک . [ ک ِ خ ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از زمین بی گیاه و سبزه است . (آنندراج ) : دگر بار سر سبز شد خاک خشک بنفشه برآمیخت عنبر بمشک .نظامی (از آنندراج ).
رخنه کردنhackواژههای مصوب فرهنگستاندست یافتن غیرمُجاز به دادهها در رایانه، معمولاً به قصد تخریب یا سوءاستفاده
ترفندlife hackواژههای مصوب فرهنگستانهرنوع شگرد یا مهارت یا اندیشه یا روش جدید و کمهزینهای که باعث افزایش بهرهوری و کارایی در جنبههایی از زندگی شود
غذافرینگیfood jagواژههای مصوب فرهنگستانحالتی که در آن فرد غذایی را که پیشتر از آن تنفر داشته است بسیار دوست میدارد یا برعکس
خاکچال خشکdry landfill, entombment landfillواژههای مصوب فرهنگستاننوعی خاکچال که در آن پسماند در شرایط نسبتاً خشک به مدت طولانی نگهداری میشود تا از تجزیۀ زیستی (biodegradation) پسماند و ایجاد واکنشهای فیزیکی و شیمیایی و تولید شیرابه و گاز خاکچال جلوگیری شود
ظرءلغتنامه دهخداظرء. [ ظَرْءْ ] (ع اِ) آب منجمد. || و خاک خشک بژاله و برد (کذا فی النسخ ). (منتهی الارب ).
پشکفرهنگ فارسی عمیدپشکل؛ سرگین گوسفند، بز، شتر، و مانند آنها: ◻︎ گفت جایش را بروب از سنگ و پشک / ور بُوَد تر، ریز بر وی خاک خشک (مولوی: ۲۰۳).
زیب گرفتنلغتنامه دهخدازیب گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ] (مص مرکب ) حسن و جمال و آرایش یافتن : وین خاک خشک زشت ، بدو گیردچندین هزار زینت و زیب و فر.ناصرخسرو.
زینت گرفتنلغتنامه دهخدازینت گرفتن . [ ن َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) آرایش یافتن . آراسته و پیراسته شدن : وین خاک خشک زشت بدو گیردچندین هزار زینت و زیب و فر. ناصرخسرو.ز نوبهار جهان زینت تمام گرفت شکوفه روی زمین را به سیم خام گرفت .
نسودلغتنامه دهخدانسود. [ ن َ ] (ص ) نسو. (جهانگیری ) (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).چیزی نرم و ساده و لخشان و لغزنده و بی خشونت . (برهان قاطع). لغزان . املس . (یادداشت مؤلف ) : ز خاک و آتش وآبی به رسم ایشان روکه خاک خشک و درشت است و آب نرم و نسود.<
خاکلغتنامه دهخداخاک . (اِ) یکی از عناصر اربعه است و به عربی تراب خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 369) (فرهنگ جهانگیری ). بر طبق رأی قدماء طبیعت آن سرد و خشک است و آنها می پنداشتند که طرز قرار گرفتن عناصر
خاکفرهنگ فارسی عمید۱. مواد ریز حاصل از خرد شدن سنگها که بهطور فراوان سطح کرۀ زمین و بسیاری از کرات دیگر را پوشانده است.۲. زمین.۳. کشور.۴. [مجاز] قبر؛ گور.۵. پودر؛ خاکه: خاک قند.۶. گردوخاک: خاک فرش.۷. [قدیمی] یکی از عناصر اربعه.۸. (صفت) [قدیمی، مجاز] بیمقدار؛ بیارزش.
درویش خاکلغتنامه دهخدادرویش خاک . [ دَرْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان لاله آباد بخش مرکزی شهرستان بابل . واقع در 7هزارگزی جنوب باختری بابل و کنارراه شوسه ٔ بابل به آمل ، با 190 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ کاری است . (از فرهنگ جغراف
راز خاکلغتنامه دهخداراز خاک . [ زِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از سبزه و ریاحین است . راز زمین . (آنندراج ).
دشت خاکلغتنامه دهخدادشت خاک . [ دَ ] (اِخ ) ده مرکز دهستان دشت خاک بخش زرند شهرستان کرمان . سکنه ٔ آن 400 تن . آب آن از چشمه و قنات . محصول آنجا غلات و حبوب است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
دشت خاکلغتنامه دهخدادشت خاک . [ دَ ](اِخ ) یکی از دهستان های بخش زرند شهرستان کرمان . این دهستان کوهستانی است و هوای آن سردسیر، آب آن از چشمه و قنات تأمین میشود. دهستان دشت خاک از 25 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 920<
خاکلغتنامه دهخداخاک . (اِ) یکی از عناصر اربعه است و به عربی تراب خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 369) (فرهنگ جهانگیری ). بر طبق رأی قدماء طبیعت آن سرد و خشک است و آنها می پنداشتند که طرز قرار گرفتن عناصر