خویشتنلغتنامه دهخداخویشتن . [ خوی / خی ت َ ] (ضمیر، اِ) خود. خویش . شخص . شخص او. (ناظم الاطباء). ذات خود : نزد تو آماده بد و آراسته منگ او را خویشتن پیراسته . رودکی .مکن خویشتن از ره راست گم . <
خاستنلغتنامه دهخداخاستن . [ ت َ ] (مص )بهمرسیدن . پیدا شدن . (آنندراج ). بعمل آمدن . حاصل شدن . ظهور کردن . مصدر دیگر آن خیزیدن است : بخیزد یکی تندگرد از میان که روی اندر آن گرد گردد نغام .رودکی .هر آن کینه کز دل بود خاسته نبیند
خوستنلغتنامه دهخداخوستن . [ خوَس ْ / خُس ْ / خو ت َ ] (مص ) پرسیدن . سؤال کردن . پرسش کردن . استفسار کردن . (ناظم الاطباء).
خوستنلغتنامه دهخداخوستن . [ خوَس ْ / خُس ْ ت َ ] (مص ) خواستن . (یادداشت مؤلف ). خواهیدن : گر جاه و آبروی خوهی معصیت مورزاز طاعت خدای طلب آبروی وجاه . سوزنی .شاها مترس خون ستمکاره ریختن می ریزب