خبر شدنلغتنامه دهخداخبر شدن . [ خ َ ب َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) خبر رسیدن . خبر رفتن . اطلاع رسیدن . مطلبی بگوش کسی رسیدن . خبردار شدن . با خبر شدن : خبر شد هم آنگه به افراسیاب کجا بار
خبر جستنلغتنامه دهخداخبر جستن . [ خ َ ب َ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) کسب خبر کردن . جویای خبر شدن . خبر بدست آوردن . تهنبس . هنبسة. (از منتهی الارب ). || تجسس کردن . جستجو کردن . (از منته
خبرفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. مطلبی دربارۀ یک رویداد جدید.۲. (اسم مصدر) آگاهی.۳. حدیث.۴. [مجاز] حادثه؛ رویداد.۵. (ادبی)= گزاره خبر دادن: (مصدر متعدی) اطلاع دادن. خبر داشتن: (مصدر لازم) اط
خبرلغتنامه دهخداخبر. [ خ َ ب َ ] (ع اِ) آگاهی . آگهی . اطلاع . وقوف . (از ناظم الاطباء) : خبر شد ورا زآنکه افراسیاب چو کشتی برآمد ابر روی آب . فردوسی .چو اندر نصیبین خبر یافتند
دانستنفرهنگ انتشارات معین(نِ تَ) [ په . ] (مص ل .)1 - با خبر شدن . 2 - شناختن . 3 - توانستن . 4 - به حساب آوردن ، پنداشتن . 5 - فهمیدن .