خبيثدیکشنری عربی به فارسیبد انديش , از روي بدخواهي , از روي عناد , بدطينت , خطرناک , زيان اور , صدمه رسان , کينه جو , بدخواه , متمرد , سرکش , بدخيم , مضر , کشنده , نابود کننده , مهلک , دغل وار , رندانه
خبتلغتنامه دهخداخبت . [ خ َ ] (ع مص ) فرونشستن زمین . پست شدن زمین . انخفاض یافتن آن . بصورت خبت درآمدن زمین . (از معجم الوسیط). || پوشیده شدن نام کسی . در تواری و پنهانی رفتن نام کسی . فرو نشستن نام کسی . (از متن اللغة) (از معجم الوسیط).
خبتلغتنامه دهخداخبت . [ خ َ ] (اِخ ) قریه ای است از قرای زبید بیمن . (از یاقوت در معجم البلدان ) (از منتهی الارب ).
خبتلغتنامه دهخداخبت . [ خ َ ] (اِخ ) نام صحرایی است بین مکه و مدینه که آنرا خبت الجمیش نیز میگویند. (معجم البلدان یاقوت ). رجوع به خبت الجمیش شود.
خبتلغتنامه دهخداخبت . [ خ َ ] (ع اِ) زمین بدون سنگلاخ که در آن شن ریزه باشد. (از یاقوت در معجم البلدان ). || زمین گود وسیع. (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (از لسان العرب ): «نزلوا فی خبت من الارض ». (از اقرب الموارد). || زمین صاف در بیابان پر از سنگ سیاه حره . (بنابر قول ابوعمر و بنقل یاقو
خبیثلغتنامه دهخداخبیث . [ خ ِب ْ بی ] (ع ص ) پرخُبث . زشتکار. (از اقرب الموارد) (متن اللغة). ج ، خبیثون ، خبیثین .
خبیثلغتنامه دهخداخبیث . [ خ َ ] (ع ص ) پلید. ناپاک .ضد طیب . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (تاج العروس ) (متن اللغة). ج ، خُبُث ، خُبَثاء، اَخباث ، خَبَثَه ،خَبیثون . جج ، اخابیث : قل لایستوی الخبیث والطیب ولو اعجبک کثرة الخبیث . (قرآن 100
خبیثاتلغتنامه دهخداخبیثات . [ خ َ ] (ع اِ) ج ِ خَبیثَه . (از منتهی الارب ) (تاج العروس ). رجوع به خبیثه شود : الخبیثات للخبیثین . (قرآن 26/24).
خبیثونلغتنامه دهخداخبیثون . [ خ َ ] (ع اِ) جمع خبیث در حالت رفعی : الخبیثون للخبیثات . (قرآن 26/24).