خبدعلغتنامه دهخداخبدع . [ خ ُ دُ ] (ع اِ) غوک ، قورباغه . ضفدع . (متن اللغة) (معجم الوسیط) (منتهی الارب ) (لسان العرب ) (تاج العروس ). پگ . چغز.
خبذعلغتنامه دهخداخبذع . [ خ ِ ذَ ] (اِخ ) ابن مالک بن ذی بارق ابن مالک ... ابن همدان جد بطن خبذع (که بطنی از همدان است ). (از لباب الانساب ابن اثیر).
خبذعیلغتنامه دهخداخبذعی . [ خ ِ ذَ ] (ص نسبی ) منسوب است به خبذع بطنی از همدان . (از انساب سمعانی ).
خبیدهلغتنامه دهخداخبیده . [ خ ُ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) خاکشی که آنرا بزرالخمخم خوانند گرم و تر است و با نبات اگر بخورند بدن را فربه کند. (از برهان قاطع). صاحب انجمن آرای ناصری می گوید: من این معنی را برای خبیده در فرهنگها نیافتم .
خبیدهلغتنامه دهخداخبیده . [خ َ دَ / دِ ] (ن مف ) خفه شده . گلوفشرده . (از برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) (ناظم الاطباء).
خبیدهلغتنامه دهخداخبیده . [ خ ُ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) خاکشی که آنرا بزرالخمخم خوانند گرم و تر است و با نبات اگر بخورند بدن را فربه کند. (از برهان قاطع). صاحب انجمن آرای ناصری می گوید: من این معنی را برای خبیده در فرهنگها نیافتم .
خبیدهلغتنامه دهخداخبیده . [خ َ دَ / دِ ] (ن مف ) خفه شده . گلوفشرده . (از برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) (ناظم الاطباء).