ختفلغتنامه دهخداختف .[ خ ُ ] (اِخ ) ابن زیدبن جَعونَه العنبری . از نسابین بنی العنبر بود او را بنزد ابن عامر در بصره با دغفل بن حَنْظله معارضتی است بر این صورت دغفل به او گفت ترا از چه وقت باسجاح اُم ّ صادر عهد و پیمان بوده است ؟ ختف در جواب گفت مرا با او از زمان گمراه شدن ام حلس (= وی یکی ا
ختولغتنامه دهخداختو. [ خ َ] (اِ) نوعی از قطاس ذات الثدیه است در دریاهای شمالی . (یادداشت بخط مؤلف ).ماهی زال . ذوالقرن : و یرتفع من الصغانیان الی و اشجرد من الزعفران ما ینقل الی الافاق ... و الختو و البزاة و غیر ذلک . (صور الاقالیم اصطخری ). || نام دو استخوانی که طول
ختولغتنامه دهخداختو. [ خ َت ْوْ ](ع مص ) شکسته شدن از اندوه یا بیم یا مرض . (از منتهی الارب ) (متن اللغة) (اقرب الموارد) (تاج العروس ). || تغییر کردن رنگ از اندوه یا بیم یا مرض . || فروتنی کردن . (از منتهی الارب ). || تافتن ریشه و پرده ٔ جامه را. || بازداشتن کس را از کار. (از متن اللغة) (منت
ختولغتنامه دهخداختو. [ خ ُت ْ تو ] (اِ) ظاهراً لغت دیگری است در خَتو. رجوع به فرهنگ دزی ج 1 ص 352 شود.
خثولغتنامه دهخداخثو. [ خ َث ْوْ ] (ع اِ) اسفل شکم که فروهشته باشد. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
ختفرجلغتنامه دهخداختفرج . [ خ َ ت َ رَ ] (اِ) خرفه را گویند و آنرا به عربی بقلة الحمقا خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 359) (فرهنگ جهانگیری ). پَرپَهن . (فرهنگ ضیاء).
ختفرجلغتنامه دهخداختفرج . [ خ َ ت َ رَ ] (اِ) خرفه را گویند و آنرا به عربی بقلة الحمقا خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 359) (فرهنگ جهانگیری ). پَرپَهن . (فرهنگ ضیاء).