ختلانلغتنامه دهخداختلان . [ خ َ ] (اِخ ) نام شهرهای مجتمعی است در ماوارءالنهر بنزدیک سمرقند بعضی از جغرافیانویسان عرب آنرا بضم «خاء» و تشدید «تاء» آورده اند ولی صواب نظر اول است چه خُتَّل بنابر قول سمعانی نام قریه ای است بنواحی دسکره بر سر مسیر بغداد خراسان سمعانی نصربن محمد ختلی فقیه حنفی را
ختلانفرهنگ فارسی معین(خَ) (اِ.) نام ناحیه ای از بدخشان در ماورالنهر که اسبان خوب و زنان زیبارویش معروف بودند.
ختلان شاهلغتنامه دهخداختلان شاه . [ خ ُت ْت َ ] (اِخ ) نام عام امراء خُتَّل است و آنان را شیر ختلان نیز می گفته اند. (یادداشت بخط مؤلف ). امیر خُتَّل است و آنان را شیر ختلان نیز می گفته اند. (یادداشت بخط مؤلف ). امیر خُتَّل .
ختلانیلغتنامه دهخداختلانی . [ خ َ ] (ص نسبی ) منسوب به ختلان . منتسب به ختلان . (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 385) (ناظم الاطباء). رجوع به «ختلان » و «ختلی » شود.
ختلاناتلغتنامه دهخداختلانات . [ خ َ] (اِخ ) نواحی و شهرهای ختلان . رجوع به ختلان شود : لاجرم بعد از اقامت لوازم مصیبت سپاه ماورأالنهر و ترکستان را جمع آورده بعزم تسخیر خراسان نهضت کرد و کنار جیحون را معسکر همایون ساخته در آن منزل استماع نمود که میزار محمد جوکی که ولایت ا
ختلانیلغتنامه دهخداختلانی . [ خ َ ] (ص نسبی ) منسوب به ختلان . منتسب به ختلان . (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 385) (ناظم الاطباء). رجوع به «ختلان » و «ختلی » شود.
ختلان شاهلغتنامه دهخداختلان شاه . [ خ ُت ْت َ ] (اِخ ) نام عام امراء خُتَّل است و آنان را شیر ختلان نیز می گفته اند. (یادداشت بخط مؤلف ). امیر خُتَّل است و آنان را شیر ختلان نیز می گفته اند. (یادداشت بخط مؤلف ). امیر خُتَّل .
شیرلغتنامه دهخداشیر. (اِخ ) به معنی پادشاه است . نام عام امراء ختل . (یادداشت مؤلف ). یقال للملک ختل ، ختلان شاه و یقال شیر ختلان . (ابن خردادبه ص 40).
کیجلغتنامه دهخداکیج . (اِخ ) یکی از شهرهای ماوراءالنهر بر کنار جیحون است نزدیک وخش و ختلان . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
شیرلغتنامه دهخداشیر. (اِخ ) شار: شیر ختلان ؛ ختلان شاه . پادشاه ختلان . نام عام امرای بامیان . (از یادداشت مؤلف ). لقب پادشاه بامیان است . (از حدود العالم ). پادشاه بامیان را شیر گویند. (مجمل التواریخ و القصص ) : عزیز و قیصر و فغفور را بمان که درست نه شاه مان
روستابکلغتنامه دهخداروستابک . [ ] (اِخ ) شهری است [ بحدود ماوراءالنهر ] از یک سوی جیحون است و دیگر سو کوه . جایی بسیار نعمت است و بارگاه ختلان است . (حدود العالم ).
ختلان شاهلغتنامه دهخداختلان شاه . [ خ ُت ْت َ ] (اِخ ) نام عام امراء خُتَّل است و آنان را شیر ختلان نیز می گفته اند. (یادداشت بخط مؤلف ). امیر خُتَّل است و آنان را شیر ختلان نیز می گفته اند. (یادداشت بخط مؤلف ). امیر خُتَّل .
ختلاناتلغتنامه دهخداختلانات . [ خ َ] (اِخ ) نواحی و شهرهای ختلان . رجوع به ختلان شود : لاجرم بعد از اقامت لوازم مصیبت سپاه ماورأالنهر و ترکستان را جمع آورده بعزم تسخیر خراسان نهضت کرد و کنار جیحون را معسکر همایون ساخته در آن منزل استماع نمود که میزار محمد جوکی که ولایت ا
ختلانیلغتنامه دهخداختلانی . [ خ َ ] (ص نسبی ) منسوب به ختلان . منتسب به ختلان . (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 385) (ناظم الاطباء). رجوع به «ختلان » و «ختلی » شود.