خجستگیلغتنامه دهخداخجستگی . [ خ ُ ج َ ت َ / ت ِ ] (حامص ) میمنت . سعادت . نیک بختی . مبارکی . (از ناظم الاطباء). فرخی و فرخندگی .مبارکی . یمن : کس فرستاد که کودک را باز من آر حلیمه را سخت آمد از خجستگی و برکات پیغامبر علیه السلام که بخان
خجستگیفرهنگ فارسی عمیدخجسته بودن؛ میمنت؛ مبارکی: ◻︎ خلاف کردن او سخت ناخجسته بُوَد / مکن خلاف و دل از ناخجستگی بِرَهان (عنصری: ۲۱۴).
خجستهلغتنامه دهخداخجسته . [ خ ُ ج َ ت َ ] (اِخ ) نام یکی از زنان اصفهانیه از روات حدیث است در اصل لفظ عجمی است . (از منتهی الارب ).
خجستهلغتنامه دهخداخجسته . [ خ ُ ج َ ت َ / ت ِ ] (ص ) مبارک . میمون . (از برهان قاطع) (صحاح الفرس ) (فیروزآبادی ) (زمخشری ) (غیاث اللغات ) (فرهنگ جهانگیری ) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). با میمنت . با سعادت . فرخ . بختیار. سعادتمند. مسعود. (از ناظم الاطباء).
خجستلغتنامه دهخداخجست . [ خ ُ ج َ ] (اِ) نام نوایی است از موسیقی که آنرا خجسته نیز می گویند. (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ شعوری ج 1 و ورق 393).
فرخجستگیلغتنامه دهخدافرخجستگی . [ ف َ خ ُ ج َ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) مبارکی . فرخی .خجستگی . میمنت . (یادداشت به خط مؤلف ) : ارجو که فرخی بود و فرخجستگی و ایزد به کار ملک مر او را بود معین . فرخی .ر