خداخوانیلغتنامه دهخداخداخوانی . [ خ ُ خوا / خا ] (حامص مرکب ) عمل خدا یاد کردن . عمل خدا خواندن : هیچ سودم نه زآن پشیمانی جز خداترسی و خداخوانی .نظامی .
خداخوانلغتنامه دهخداخداخوان . [ خ ُ خوا / خا ] (نف مرکب ) خدایادکننده . خداخواننده . || (اِ مرکب ) انگشت سبابه . (از ناظم الاطباء). انگشت شهادت . (آنندراج ).
خداترسیلغتنامه دهخداخداترسی . [ خ ُ ت َ ] (حامص مرکب ) ایمان . پرهیزگاری . خداپرستی : هیچ سودم نه زآن پشیمانی جز خداترسی و خداخوانی . نظامی .کاربینان که کار او دیدنداز خداترسیش بپرسیدند. نظامی .گر آن
لامانیلغتنامه دهخدالامانی . (حامص ، اِ) لاف و گزاف و دروغ . (برهان ). گزافه در سخن . منسوب به فریب و دروغ . (غیاث ، از شرح خاقانی ) : چه سستی دیدی از سنت که رفتی سوی بی دینان چه تقصیر آمد از قرآن که گشتی گرد لامانی . سنائی .سخنت را ن