خداوندگارلغتنامه دهخداخداوندگار. [ خ ُ وَ ] (اِ مرکب ) خالق . صانع عالم . (ناظم الاطباء). خدا. اﷲ : رضا ده بفرمان حق بنده وارکه چون او نبینی خداوندگار. سعدی (بوستان ).ز محرمان سراپرده ٔ وصال شوم ز بندگان خداوندگار خود باشم . <p
خداوندگارلغتنامه دهخداخداوندگار. [ خ ُ وَ دِ ] (اِخ ) شهرستانی است بزرگ از سرزمین آناطولی و بسبب استعداد طبیعی و نزدیک بودن بپایتخت دولت عثمانی و این که دولت عثمانی نخستین بار در این شهر تشکیل شد، دارای اهمیت بسزا می باشد. وجه تسمیه ٔ آن بواسطه ٔ نام سومین پادشاه عثمانی خداوندگار غازی سلطان مراد ا
خداوندگارلغتنامه دهخداخداوندگار. [ خ ُ وَ دِ ] (اِخ ) لقب مولانا جلال الدین محمد بلخی شاعر معروف به مولوی است : خداوندگار فرمود در تفسیر این که من این را به امیر پروانه برای آن گفتم که تو اول سر، مسلمانی شدی که خود را فدای کنم . (فیه مافیه چ فروزانفر ص 4). یکی گفت
خداوندگاریلغتنامه دهخداخداوندگاری . [ خ ُ وَ دِ ] (حامص ) حالت خداوندگار بودن . در اطلاقات این کلمه بصورت اسمی بخود می گیرد و خطابی است که کهتران بمهتران یا فرزندان بپدران یا رعایا بشاه و امیران و بیگ ها میکنند. || استقلال . حکومت . داوری . پادشاهی . سلطنت . (از ناظم الاطباء). || (ص نسبی ) منسوب بخ
آدروواژهنامه آزادبسیار راستگو، بسیار درستکار، مورد اعتماد، یکی از نام های خداوندگار بسیار راستگو، بسیار درستکار، مورد اعتماد، یکی از نام های خداوندگار
خداوندگاریلغتنامه دهخداخداوندگاری . [ خ ُ وَ دِ ] (حامص ) حالت خداوندگار بودن . در اطلاقات این کلمه بصورت اسمی بخود می گیرد و خطابی است که کهتران بمهتران یا فرزندان بپدران یا رعایا بشاه و امیران و بیگ ها میکنند. || استقلال . حکومت . داوری . پادشاهی . سلطنت . (از ناظم الاطباء). || (ص نسبی ) منسوب بخ