خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خدمت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خدمت
/xedmat/
معنی
۱. کار کردن برای کسی به قصد کمک.
۲. (نظامی) سربازی.
۳. (اسم) شغل دولتی.
۴. (اسم) پیشگاه.
۵. (اسم) [قدیمی، مجاز] عریضه.
۶. (اسم) [قدیمی، مجاز] عرض ادب؛ سلام.
۷. (اسم) [قدیمی، مجاز] هدیه.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. پرستش
۲. طاعت ≠ خیانت
۳. پرستاری، تیمار
۴. اطاعت، فرمانبری
۵. بندگی، چاکری، خدمتکاری، نوکری
۶. پست، شغل، کار، ماموریت
۷. حضور، محضر، پیشگاه، ملازمت، نزد
۸. تعظیم، کرنش
۹. جناب، حضرت، سرکار
۱۰. نظاموظیفه، سربازی
برابر فارسی
پیشکاری، پیشگاه، نیرورسان
فعل
بن گذشته: خدمت کرد
بن حال: خدمت کن
دیکشنری
duty, service, stint
-
جستوجوی دقیق
-
خدمت
واژگان مترادف و متضاد
۱. پرستش ۲. طاعت ≠ خیانت ۳. پرستاری، تیمار ۴. اطاعت، فرمانبری ۵. بندگی، چاکری، خدمتکاری، نوکری ۶. پست، شغل، کار، ماموریت ۷. حضور، محضر، پیشگاه، ملازمت، نزد ۸. تعظیم، کرنش ۹. جناب، حضرت، سرکار ۱۰. نظاموظیفه، سربازی
-
خدمت
فرهنگ واژههای سره
پیشکاری، پیشگاه، نیرورسان
-
خدمت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مخابرات] ← خدمات خاص مرکز تلفن
-
خدمت
فرهنگ فارسی معین
(خِ مَ) [ ع . خدمة ] (اِمص .) 1 - بندگی ، چاکری . 2 - (عا.) خدمت نظام وظیفه . ؛ ~ به کران بردن به پایان رساندن خدمت ، کامل کردن خدمت . ؛ ~ (کسی ) رسیدن کنایه از: الف - دیدار کردن با کسی . ب - کسی را به شدت تنبیه کردن .
-
خدمت
لغتنامه دهخدا
خدمت . [ خ ِ م َ ] (ع اِمص ) پرستاری و تعهد و تیمار. انجام عملی از سر بندگی و دلسوزی برای کسی . تیمار و تعهد و دلسوزی و نیکو خدمتی در حق کسی : مرافقت ؛ انجام کاری نیک در حق کسی : امیر احمد را گفت : بشادی خرام و هشیار باش و قدر این نعمت بشناس و شخص ما...
-
خدمت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: خدمة] xedmat ۱. کار کردن برای کسی به قصد کمک.۲. (نظامی) سربازی.۳. (اسم) شغل دولتی.۴. (اسم) پیشگاه.۵. (اسم) [قدیمی، مجاز] عریضه.۶. (اسم) [قدیمی، مجاز] عرض ادب؛ سلام.۷. (اسم) [قدیمی، مجاز] هدیه.
-
خدمت
دیکشنری فارسی به عربی
حضور , کدمة , واجب
-
واژههای مشابه
-
خدمت رسیدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. بهحضور رسیدن، مشرف شدن، شرفیاب شدن، تشرف حاصل کردن ۲. تنبیه کردن، ادب کردن، گوشمالی دادن، مجازات کردن ۳. تلافی کردن، جبران کردن
-
خدمت کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. بندگی کردن، چاکری کردن ۲. انجام وظیفه کردن، کار کردن ≠ خیانت کردن ۳. خدمتگزاربودن ۴. تعظیم کردن، کرنش کردن ۵. سربازی کردن ۶. مراقبت کردن، پرستاری کردن، تیمار کردن
-
caboose
واگن خدمت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل ریلی] واگن انتهایی قطار برای استراحت یا انجام وظیفۀ مأموران موظف قطار
-
نیک خدمت
لغتنامه دهخدا
نیک خدمت . [ خ ِ م َ ] (ص مرکب ) کسی که خوب خدمت مخدوم کند. (فرهنگ فارسی معین ). مطیع. فرمانبردار. خوش خدمت . رجوع به نیک خدمتی شود.
-
منتظر خدمت
واژگان مترادف و متضاد
معلق، برکناری (موقت)
-
خدمت کردن
فرهنگ واژههای سره
پیشکار
-
خدمت کار
فرهنگ واژههای سره
زاور، پیشکار