لغتنامه دهخدا
خرءالفار. [ خ ُ ئُل ْ ] (ع اِ مرکب ) سرگین موش بود برداءالثعلب طلا کردن سود دهد، خاصه چون با سرکه بود و اگر با درد شراب بیاشامند، سنگ کرده بریزاند و اگر از وی شیاف سازند و کودکان بخود برگیرند، شکم براند و چون بپزند و در آب آن نشینند، عسرالبول را نافع بوده و اگر در چشم کشند سپ