خراب کردنلغتنامه دهخداخراب کردن . [ خ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ویران کردن . منهدم کردن . از بین بردن : هرگز کسی که خانه ٔ مردم خراب کردآباد بعد از آن نبود خانمان او. سعدی (صاحبیه ).عشقت بنای صبر بکلی خراب کردجورت در امید بیکبار درگرفت
خراب کردندیکشنری فارسی به عربیاضعف , الغاء , امت , تدهور (فعل ماض) , حطام , حطم , خراب , خفيق , شوه , فاسد , فوضي , هدم , وحل
خراب کردندیکشنری فارسی به انگلیسیbotch, cave, destroy, devastate, mangle , mess, ruin, unbalance, unmake, waste, queer
خراب کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. تخریب کردن، ویران ساختن ≠ آباد کردن، ساختن، تعمیر کردن، مرمت کردن ۲. از حیز انتقاع انداختن، ازکارانداختن، اسقاط کردن ≠ بهکار انداختن، روبهراه کردن ۳. تباه ساختن، ضایع کردن، تباه کردن ۴. بهفحشا کشانیدن، فاسد کردن ۵. بیآبرو ک
خرابلغتنامه دهخداخراب . [ خ َ ] (اِخ ) ابن جبیربن نعمان . وی از صحابیان بود که به سال 40 هَ . ق . در مدینه فرمان یافت و از او نسلی نماند. (از تاریخ گزیده ٔ چ لیدن ص 224).
خرابلغتنامه دهخداخراب . [ خ َ ] (اِخ ) دهی است جز دهستان راهجردبخش دستجرد خلجستان شهرستان قم . واقع در 12هزارگزی جنوب باختری دستجرد و هفت هزارگزی شمال راه شوسه ٔ اراک بقم در حدود صالح آباد. این ناحیه کوهستانی و سردسیر و دارای 517</s
خرابی کردنلغتنامه دهخداخرابی کردن . [ خ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ویرانی کردن . (یادداشت بخط مؤلف ) : خرابی کند مرد شمشیرزن نه چندانکه آه دل پیرزن . سعدی (بوستان ). || بی تابی کردن . ناشکیب بودن : دل خرابی میکند
خانه خراب کردنلغتنامه دهخداخانه خراب کردن . [ ن َ / ن ِ خ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از بدبخت کردن . تهیدست کردن . بی چیزکردن .
خرابلغتنامه دهخداخراب . [ خ َ ] (اِخ ) ابن جبیربن نعمان . وی از صحابیان بود که به سال 40 هَ . ق . در مدینه فرمان یافت و از او نسلی نماند. (از تاریخ گزیده ٔ چ لیدن ص 224).
خرابلغتنامه دهخداخراب . [ خ َ ] (اِخ ) دهی است جز دهستان راهجردبخش دستجرد خلجستان شهرستان قم . واقع در 12هزارگزی جنوب باختری دستجرد و هفت هزارگزی شمال راه شوسه ٔ اراک بقم در حدود صالح آباد. این ناحیه کوهستانی و سردسیر و دارای 517</s
خرابلغتنامه دهخداخراب . [ خ َ ] (اِخ ) لقب ذکریابن یحیی واسطی محدث است و او چون لقب خود خراب بود. (از منتهی الارب ).
خرابلغتنامه دهخداخراب . [ خ َ ] (اِخ ) ناحیتی است از دهستان قشلاق از کلارستاق مازندران . (ازمازندران و استرآباد رابینو ترجمه ٔ فارسی ص 146).
خرابلغتنامه دهخداخراب . [ خ َ ] (ع مص ) ویران شدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از تاج المصادر زوزنی )(دهار). || (اِمص ) ویرانی . بیرانی . (از منتهی الارب ) (یادداشت بخط مؤلف ) (دهار) : ز مهر و کین تو چرخ و فلک گوهر ساخت که هر دو مایه ٔ عمران شد و اصل
خانه خرابلغتنامه دهخداخانه خراب . [ ن َ / ن ِ خ َ ] (ص مرکب ) تهی دست . (ناظم الاطباء). بدبخت . مظلوم . ستمدیده .- امثال : ظالم همیشه خانه خراب است .|| دشنام گونه ای است که گاه از روی شفقت و رقت و گاه ا
خرابلغتنامه دهخداخراب . [ خ َ ] (اِخ ) ابن جبیربن نعمان . وی از صحابیان بود که به سال 40 هَ . ق . در مدینه فرمان یافت و از او نسلی نماند. (از تاریخ گزیده ٔ چ لیدن ص 224).
خرابلغتنامه دهخداخراب . [ خ َ ] (اِخ ) دهی است جز دهستان راهجردبخش دستجرد خلجستان شهرستان قم . واقع در 12هزارگزی جنوب باختری دستجرد و هفت هزارگزی شمال راه شوسه ٔ اراک بقم در حدود صالح آباد. این ناحیه کوهستانی و سردسیر و دارای 517</s
خرابلغتنامه دهخداخراب . [ خ َ ] (اِخ ) لقب ذکریابن یحیی واسطی محدث است و او چون لقب خود خراب بود. (از منتهی الارب ).
خرابلغتنامه دهخداخراب . [ خ َ ] (اِخ ) ناحیتی است از دهستان قشلاق از کلارستاق مازندران . (ازمازندران و استرآباد رابینو ترجمه ٔ فارسی ص 146).