خراروشلغتنامه دهخداخراروش .[ خ َ ] (اِ) خلالوش . (از ناظم الاطباء). غلغل . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به خلالوش در این لغت نامه شود.
خلالوشلغتنامه دهخداخلالوش . [ خ َ ] (اِ) فتنه . آشوب . شور. هنگامه . غوغا. مشغله . غلغله . (ناظم الاطباء) (از برهان قاطع). خراروش . خلاکوش . (یادداشت بخط مؤلف ) : گرد گل سرخ اندر خطی بکشیدی تا خلق جهان را بفکندی بخلالوش . رودکی .چو
غلغللغتنامه دهخداغلغل . [ غ ُ غ ُ ] (اِ صوت ) شوریدن بلبلان و مرغان را گویند در حالت مستی . (برهان قاطع). نام آواز بلبلان چون بسیار باشند. آواز مرغان بسیار : خاسته از مرغزار غلغل تیم و عدی درشده آب کبوددر زره داودی . منوچهری .گر ند