لغتنامه دهخدا
خردخرد. [ خ ُ خ ُ ] (ق مرکب ) کوچک کوچک . (یادداشت بخط مؤلف ). || کم کم . رفته رفته . بتدریج . تدریجاً. بمرور. متدرجاً. آهسته آهسته . (یادداشت بخط مؤلف ) : تیر و بهار دهر جفا پیشه خردخردبر تو همی شمرد و تو خود خفته چون خمیر. <p class="aut