خردمردلغتنامه دهخداخردمرد. [ خ ُ م ُ ] (اِ مرکب ) چیزهای سبک کم بها. || شکسته و ریزریزه . (از غیاث اللغات ). و رجوع به خرد و مرد شود.
خردمرد شدنلغتنامه دهخداخردمرد شدن . [ خ ُ م ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) ریزه ریزه شدن : تهتّم ؛ خردمرد شدن دندان . (تاج المصادر بیهقی ). انفتات ؛ خردمرد شدن . (زوزنی ). تکسیر؛ خردمرد شدن . (تاج المصادر بیهقی ).
خردمرد کردنلغتنامه دهخداخردمرد کردن . [ خ ُ م ُ ک َ دَ] (مص مرکب ) ریزه ریزه کردن . تفتیت . (یادداشت بخط مؤلف ): رَض ّ؛ خردمرد کردن . (از تاج المصادر بیهقی ).
خردمرد شدنلغتنامه دهخداخردمرد شدن . [ خ ُ م ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) ریزه ریزه شدن : تهتّم ؛ خردمرد شدن دندان . (تاج المصادر بیهقی ). انفتات ؛ خردمرد شدن . (زوزنی ). تکسیر؛ خردمرد شدن . (تاج المصادر بیهقی ).
خردمرد کردنلغتنامه دهخداخردمرد کردن . [ خ ُ م ُ ک َ دَ] (مص مرکب ) ریزه ریزه کردن . تفتیت . (یادداشت بخط مؤلف ): رَض ّ؛ خردمرد کردن . (از تاج المصادر بیهقی ).
خردواتلغتنامه دهخداخردوات . [ خ ُ دَ ](اِ) ترهات . (ناظم الاطباء). || ناچیز. خردمرد. لاشی ٔ. ریزه ریزه ها از هر چیز. (ناظم الاطباء).
تفتیتلغتنامه دهخداتفتیت . [ ت َ ] (ع مص )خردمرد کردن . (تاج المصادر بیهقی ). شکسته و ریزه شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تهتملغتنامه دهخداتهتم . [ ت َ هََ ت ْ ت ُ ] (ع مص ) خردمُرد شدن دندان . (تاج المصادر بیهقی ). شکسته شدن دندان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
راس ریواسلغتنامه دهخداراس ریواس . (اِ مرکب ، اتباع ) از الفاظ مترادف است نظیر تورت مرت و خردمرد. (از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 7). اشیاء کوچک و جزئی . مقدار نامعین و اندک . (از فرهنگ اشتینگاس ص 563). در
ریزبیزلغتنامه دهخداریزبیز. (اِ مرکب ، از اتباع ) ریزپیز. مال اندک و قدرت اندک . (ناظم الاطباء). قدری از سامان . (آنندراج ) : ای فلک تاچند از این عرض و تجمل شرم داربود یک روزی که ما هم ریزپیزی داشتیم . شیخ کاشی (از آنندراج ).|| خردمرد
خردمرد شدنلغتنامه دهخداخردمرد شدن . [ خ ُ م ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) ریزه ریزه شدن : تهتّم ؛ خردمرد شدن دندان . (تاج المصادر بیهقی ). انفتات ؛ خردمرد شدن . (زوزنی ). تکسیر؛ خردمرد شدن . (تاج المصادر بیهقی ).
خردمرد کردنلغتنامه دهخداخردمرد کردن . [ خ ُ م ُ ک َ دَ] (مص مرکب ) ریزه ریزه کردن . تفتیت . (یادداشت بخط مؤلف ): رَض ّ؛ خردمرد کردن . (از تاج المصادر بیهقی ).