خردانلغتنامه دهخداخردان . [ خ ُ ] (اِخ ) یأجوج و مأجوج ، چون کوتاه و خرد بوده اند : با تیغ پیش جمع بزرگان هندوان چون پیش خیل خردان سد سکندری .ابوالفرج رونی .
خردگانلغتنامه دهخداخردگان . [ خ ُ دَ / دِ] (اِ) ج ِ خرده . بچه ها. اطفال . کودکان : کام من خشک و خردگان مرامی نیاساید آسیای گلو. سوزنی .رجوع به خرده شود.
خردینلغتنامه دهخداخردین . [ خ ُ ] (ص نسبی ) کوچکترین . کهترین . (از ناظم الاطباء).- انگشت خردین ؛ انگشت خنصر. (ناظم الاطباء).
خریدنلغتنامه دهخداخریدن . [ خ ُرْ ری دَ ] (مص ) خرخر کردن گربه . آواز دادن گربه . (یادداشت مؤلف ) : مردم سفله بسان گرسنه گربه گاه بنالد بزار و گاه بخردتاش شکم خوار داری و ندهی چیزاز تو چو فرزند مهربانت نبردراست که چیزی بدست کرد و قوی گشت گر تو ب