خردپوشلغتنامه دهخداخردپوش . [ خ ِ رَ ] (ن مف مرکب ) آنکه عقل او برتر از دیگران است . (از آنندراج ) : در کندی شمشیر زبان قاتل سیفم در پرده ٔ اندیشه خردپوش ظهیرم .عرفی (دیوان چ جواهری ص 156).
خردگوشلغتنامه دهخداخردگوش . [ خ ُ ] (ص مرکب ) آنکه گوش خرد و کوچک دارد. (یادداشت بخط مؤلف ). اَسْک . (تاج المصادر بیهقی ). اَصْمَع. اَقْنَف . اَصَک . حُذُنّة. سُکاکة.
خردوسلغتنامه دهخداخردوس . [ خ َ ] (اِخ ) نام یکی از ملوک فارسی است که بر بنی اسرائیل مسلط شد. (حبیب السیر چ 1 تهران ج 1 ص 50).
خردایشواژهنامه آزادفرایند شکستن و خرد کردن و آسیا کردن مواد معدنی صنعتی. خردایش در صنایع مختلف کاربرد دارد.