خردکینلغتنامه دهخداخردکین . [ خ ُ ] (ص مرکب ) سبک کینه . کم کینه : با عدوی خُرد مشو خردکین خرد شوی گر نشوی خرده بین .نظامی .
خُردکنshredder, crusherواژههای مصوب فرهنگستاندستگاهی مکانیکی که پسماندها را به قطعات کوچکتر تبدیل میکند
خردکن دمندهchopper blowerواژههای مصوب فرهنگستاندستگاهی که علوفه را خرد میکند و با استفاده از جریان باد آن را به مجاری انتقال میراند
خرده بینلغتنامه دهخداخرده بین . [ خ ُ دَ / دِ ] (نف مرکب ) باریک بین . تیزفهم . هوشمند. باتمییز. دقیق . (ناظم الاطباء). باریک بین (لغت محلی شوشتر). کنایه از باریک بین و نکته دان . (آنندراج ). عاقبت اندیش : با عدوی خرد مشو خردکین خر