خرافتلغتنامه دهخداخرافت . [ خ ُ ف َ ] (ع اِ) کلام پریشان و بیهوده که قابل اعتماد نباشد. (ناظم الاطباء). گفته ها یا عقاید بی بنیان و وهمی . رجوع به خرافه در این لغت نامه شود.
خرفتلغتنامه دهخداخرفت . [ خ ِ رِ ] (از ع ، ص ) کندفهم . کندذهن . (یادداشت بخط مؤلف ). کودن . بیحس . مبهوت . ازکاررفته . (ناظم الاطباء).
خرفتفرهنگ فارسی عمید۱. کودن.۲. ویژگی کسی که براثر پیری، فساد و تباهی عقل پیدا کرده است.⟨ خرفت شدن: (مصدر لازم) تباه شدن عقل براثر پیری.
بیهوشیلغتنامه دهخدابیهوشی . (حامص مرکب ) حالت و چگونگی بیهوش . بی حسی . ازحال رفتگی . بی خویشتنی . بیخودی . اغماء. غشی . غمی . (یادداشت مؤلف ). فقدان درد یا حس در نتیجه ٔ بکار بردن داروی بیهوشی یا بعلت دیگر : ز بیهوشی زمانی بی خبر ماندبهوش آمد بکار خویش درماند.<