خروفلغتنامه دهخداخروف . [ خ َ ] (ع اِ) بره ٔ نر. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). ذَکَر از اولاد ضأن . (یادداشت بخط مؤلف ): ج ، اَخْرِفة، خِرفان ، خُرفان : بچه ٔ گوسفند را تا چهارماهه و قوی تر در مجموع حالات اگر از میش بود و نر باشد
خروفلغتنامه دهخداخروف . [ خ َ ] (ع اِ) بره ٔ نر. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). ذَکَر از اولاد ضأن . (یادداشت بخط مؤلف ): ج ، اَخْرِفة، خِرفان ، خُرفان : بچه ٔ گوسفند را تا چهارماهه و قوی تر در مجموع حالات اگر از میش بود و نر باشد
خروفلغتنامه دهخداخروف . [ خ َ ] (ع اِ) بره ٔ نر. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). ذَکَر از اولاد ضأن . (یادداشت بخط مؤلف ): ج ، اَخْرِفة، خِرفان ، خُرفان : بچه ٔ گوسفند را تا چهارماهه و قوی تر در مجموع حالات اگر از میش بود و نر باشد
مخروفلغتنامه دهخدامخروف . [ م َ ] (ع ص ) چیده شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). میوه ٔ چیده شده . (ناظم الاطباء). || آب داده شده از باران خریفی و نخستین باران اول زمستان . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
ذنب الخروفلغتنامه دهخداذنب الخروف . [ ذَ ن َ بُل ْ خ َ ] (ع اِ مرکب )صاحب تحفه گوید: گیاهی است بیخش باریک و شاخهای او سفید و مجوّف و برگش متباعد و شبیه به برگ راسن و گلش زرد و شبیه به گل رشاد برّی و تخمش باریک و طعم او مایل به تلخی و تندی و با اندک لزوجت . در آخر دوم گرم و در سیم خشک و عصاره ٔاو، و
ابن خروفلغتنامه دهخداابن خروف . [ اِ ن ُ خ َ ] (اِخ ) ابوالحسن علی بن محمدبن علی حضرمی اشبیلی . وفات 610 یا 609 هَ .ق . عالم نحوی معروف . کتاب سیبویه و جمل زجاجی را شرح کرده است .