خرپ خرپلغتنامه دهخداخرپ خرپ . [خ ِ خ ِ ] (اِ صوت ) حکایت آواز جویدن گوسفند و مانند آن علف تازه و سبز و جو و مانند آن را. آواز پنجه و پوست هندوانه و مانند آن بوسیله ٔ جویدن بره و گوسفندو بز. نام آواز جویدن گوسفند و مانند آن بدنه ٔ علف و پوست هندوانه و خربزه و مانند آن را. حکایت صوت خوردن خرگوش و
خرچ خرچلغتنامه دهخداخرچ خرچ . [ خ ِ رِ خ ِ رِ] (اِ صوت ) حکایت صوت جویدن چیزی تر و زفت چون خیارو مانند آن . نام آواز چیزی چغر چون خربزه ٔ خام و نارسیده و مانند آن زیر دندان . (یادداشت بخط مؤلف ).
خرپ و خرپلغتنامه دهخداخرپ و خرپ . [ خ ِ پ ُ خ ِ ] (اِ صوت ) حکایت صوت چریدن گوسفند گیاهی را. (یادداشت بخط مؤلف ). تلفظ دیگر خرپ خرپ . رجوع به خرپ خرپ شود.
خریدارلغتنامه دهخداخریدار. [ خ َ ] (نف ) خریدکننده . مشتری . (ناظم الاطباء). خَرَندَه ، بایع، بَیِّع. (یادداشت بخط مؤلف ) : ای خریدار من ترا بدو چیز. رودکی .ز هر سو فراوان خریدار خاست بدان کلبه بر تیزبازار خاست . <p class="autho
خریلغتنامه دهخداخری . [ خ ُرْ ری ی ] (اِخ ) نام پدر یعقوب بن خره دباغ خری فارسی است . (از انساب سمعانی ).
خفرنجلغتنامه دهخداخفرنج . [ خ َ رَ ] (اِ) کابوس . خفتک عبدالجنة. (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ). رجوع به خفج در این لغت نامه شود. || (ص ) زشت و بد : خری بدنژادی خری بدطبیعت خری خفته بالا و خفرنج منظر. عمعق .کز کجا آوردمت ای بدنیت <
خردخریلغتنامه دهخداخردخری . [ خ ُ خ َ ] (حامص مرکب ) خرده خری . مقابل عمده خری . خرید عمده و بمقدار معتنی به نکردن از کالایی بلکه کم کم خریدن از آن کالا. مقابل خرده فروشی .
خريفدیکشنری عربی به فارسیپاييز , خزان , برگ ريزان , زمان رسيدن و نزول چيزي , دوران کمال , اخرين قسمت , سومين دوره زندگي , زردي
فخريدیکشنری عربی به فارسیافتخاري , مجاني , درجه افتخاري , لقبي , ناشي از لقب رسمي , عنواني , لقب دار , صاحب لقب , متصدي , داراي عنواني