خریتلغتنامه دهخداخریت . [ خ َ ] (اِخ ) ابن راشد ناجی در کتاب فتوح سیف بن عمر از او نام برده است و از طریق زیدبن اسلم آورده که خریت بن راشد رسول خدا را بین مکه و مدینه دروفد بنی سلمةبن لوی ملاقات کرد و پیغمبر به کلام آنها گوش داد و سپس به قریش گفت اینان قوم شدیدالخصومتی اند. سیف می گوید در جنگ
خریتلغتنامه دهخداخریت . [ خ َ ری ی َ ] (مص جعلی ، اِمص ) خر بودن . کنایه از حماقت و سفاهت و نادانی است . (یادداشت بخط مؤلف ).- امثال :کره ٔ خر از خریت پیش پیش مادر است .
خریتلغتنامه دهخداخریت . [ خ ِرْ ری ] (ع ص ) راهبر استاد. راهنمای دانا. (از اقرب الموارد). دلیل حاذق . (یادداشت بخط مؤلف ). ج ، خَرارِت و خراریت : اما الفقه فهو [ ای ابوجعفر الطوسی ] خریت هذه الصناعة زمام الانقیاد... (روضات الجنات ). || (اِ) مجازاً محک . مقیاس . معیار. ملاک . میزان . اندازه .
خرت خرتلغتنامه دهخداخرت خرت . [ خ ِ خ ِ ] (اِ صوت ) صوت ، و حکایت از صوت مته ای که چوبی را سوراخ میکند و یا چرخ خیاطی و امثال آن که بصدا درمی آید. بیشتر کسی این را میگوید که بخوابست وبر اثر صداهای فوق از خواب بازماند و بصورت اعتراض میگوید: آنقدر خرت خرت شد که من از خواب بیدار شدم .
خراریتلغتنامه دهخداخراریت . [ خ َ ] (ع اِ) ج ِ خِرّیت . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به خریت در این لغت نامه شود.
نخریتلغتنامه دهخدانخریت . [ ن َ ری ی َ / ن ُ ری ی َ ] (مص جعلی ، اِمص ) نخری بودن . صفت نخری . (یادداشت مؤلف ).