خشبیلغتنامه دهخداخشبی . [ خ َ ش َ بی ی ] (ص نسبی ) منسوب است به خشبه که موضعی است در افریقا. (از انساب سمعانی ).
خشبیلغتنامه دهخداخشبی . [ خ َ ش َ بی ی ] (ص نسبی ) منسوب است به خشبیه که طایفه ای از روافض اند وبه هر یک از آنان خشبی گویند. (از انساب سمعانی ).
خشبیلغتنامه دهخداخشبی . [ خ َ ش َبی ی ] (اِخ ) نام جایگاهی است در سه منزلی فسطاط در آنجا یک کاروانسرای یافت می شود و ابتدای حضر است از ناحیه ٔ مصر و انتهای آن از شام . (از معجم البلدان ).
خسبیلغتنامه دهخداخسبی . [ خ ُ ] (اِخ ) ستاره مشتری . (یادداشت بخط مؤلف ) : درنده چو شیران دمنده چو ثعبان درفشان چو خسبی درخشان چو آذر.استاد بلعمی .
خشیبیلغتنامه دهخداخشیبی . [ خ َ بی ی ] (ص نسبی ) دراز درشت اندام و برهنه استخوان در کمال سختی .(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ).
یخچسبیadfreezingواژههای مصوب فرهنگستانفرایندی که در آن یک شیء براثر عمل پیوند یخ به شیء دیگر میچسبد
حسین خصیبیلغتنامه دهخداحسین خصیبی . [ ح ُ س َ ن ِ خ َ ] (اِخ ) رجوع به حسین بن علی بن عبدالرحمان حصنی یا خصیبی شود.
خشبیهلغتنامه دهخداخشبیه . [ خ َ ش َ بی ی َ ] (اِخ ) قومی است از جهمیه . (منتهی الارب ). ظاهراً این همان خشبیه است که فرقه ای از زیدیه می باشند که به کمک مختاربن ابی عبید ثقفی برخاستند و صاحب منتهی الارب آنها را به جهمیه نسبت داده است . در فرهنگ ناظم الاطباء آمده است . «قومی از تازیان ». رجوع ب
خشبیهلغتنامه دهخداخشبیه . [ خ َ ش َ بی ی َ ] (اِخ ) نام کوهی است در نزدیکی مصیصه در مرز. (از معجم البلدان یاقوت ).
خشبیهلغتنامه دهخداخشبیه . [ خ َ ش َ بی ی َ ] (اِخ ) خشبیه یا سرخابیه اصحاب سرخاب طبری از فرق زیدیه اند که به کمک مختاربن ابی عبید ثقفی خروج کردند و چون سلاحی جز چوب (خشب ) نداشتند به این اسم خوانده شده اند و بعضی گفته اند که چون ایشان چوبه ٔ داری را که زیدبن علی بر آن آویخته شد حفظ کرده بودند
صندل خشبيدیکشنری عربی به فارسیکنده , کلوخه , قيد , پابند , ترمز , سنگين کردن , کندکردن , مسدودکردن , بستن (وله) , متراکم وانباشته کردن
خشبیهلغتنامه دهخداخشبیه . [ خ َ ش َ بی ی َ ] (اِخ ) قومی است از جهمیه . (منتهی الارب ). ظاهراً این همان خشبیه است که فرقه ای از زیدیه می باشند که به کمک مختاربن ابی عبید ثقفی برخاستند و صاحب منتهی الارب آنها را به جهمیه نسبت داده است . در فرهنگ ناظم الاطباء آمده است . «قومی از تازیان ». رجوع ب
خشبیهلغتنامه دهخداخشبیه . [ خ َ ش َ بی ی َ ] (اِخ ) نام کوهی است در نزدیکی مصیصه در مرز. (از معجم البلدان یاقوت ).
خشبیهلغتنامه دهخداخشبیه . [ خ َ ش َ بی ی َ ] (اِخ ) خشبیه یا سرخابیه اصحاب سرخاب طبری از فرق زیدیه اند که به کمک مختاربن ابی عبید ثقفی خروج کردند و چون سلاحی جز چوب (خشب ) نداشتند به این اسم خوانده شده اند و بعضی گفته اند که چون ایشان چوبه ٔ داری را که زیدبن علی بر آن آویخته شد حفظ کرده بودند
ابوتراب نخشبیلغتنامه دهخداابوتراب نخشبی . [ اَ ت ُ ب ِ ن َ ش َ ] (اِخ ) عسکربن حسین نخشبی (نسفی ). از اجله ٔ مشایخ خراسان و سادات ایشان . او از فحول رحالین متصوفه بود و بوادی جمله بتجرید گذاشتی . وفات او اندر بادیه ٔ بصره بود و از وی می آید که گفت الفقیر قوته ماوجد و لباسه ماستر و مسکنه حیث نزل . هجوی
نخشبیلغتنامه دهخدانخشبی . [ ن َ ش َ ] (اِخ ) ضیاءالدین (سید...) هندی بدایونی ، متخلص به نخشبی . از نویسندگان وپارسی گویان هند و مرید شیخ نظام الدین اولیاست . سلک السلوک و عشره ٔ مبشره و طوطی نامه از تصنیفات اوست . وی به سال 750 هَ . ق . در دهلی وفات یافت . او
نخشبیلغتنامه دهخدانخشبی . [ ن َ ش َ ](ص نسبی ) منسوب به نخشب . رجوع به نخشب شود. || انگور نخشبی ؛ اصابع عذاری . (یادداشت مؤلف ).
یاقوتی نخشبیلغتنامه دهخدایاقوتی نخشبی . [ ی ِ ن َ ش َ ] (اِخ ) شاعری معاصر سوزنی است و سوزنی را با او مهاجات است . (یادداشت مؤلف ).