خشنودلغتنامه دهخداخشنود. [ خ ُ ] (ص ) راضی . خوشحال . مسرور. خوش . مسرور. خرسند. شادمان . (ناظم الاطباء) : داری گِنگی کلندره که شب و روزخواجه ٔ ما را ز کیر دارد خشنود. منجیک .جهان آفرین از تو خشنود باددل بدسگالت پر از دود باد.<b
خشنودفرهنگ مترادف و متضادبشاش، خرسند، خرم، خوش، خوشحال، خوشدل، راضی، سیر، شاد، قانع، مسرور ≠ غمگین، ناخرسند، ناخشنود
أَثْلَجَ صَدْرَهُدیکشنری عربی به فارسیخوشحالش کرد , دلخوش کرد او را , خشنود ساخت او را , خرسند کرد او را , مسرور کرد او را
ابوشجاعلغتنامه دهخداابوشجاع . [ اَ ش ُ ] (اِخ ) روذراوری . محمّدبن الحسین بن محمّدبن عبداﷲبن ابراهیم همدانی ملقب به ظهیرالدین مؤیدالدوله صفی امیرالمؤمنین . او یکی از وزرای بنی عباس و از صلحاء و علماء روزگار خویش بود. و در فقه و حدیث و نحو و تاریخ تصانیف نافعه دارد. وی را ذیلی است بر تجارب الام
خشنودلغتنامه دهخداخشنود. [ خ ُ ] (ص ) راضی . خوشحال . مسرور. خوش . مسرور. خرسند. شادمان . (ناظم الاطباء) : داری گِنگی کلندره که شب و روزخواجه ٔ ما را ز کیر دارد خشنود. منجیک .جهان آفرین از تو خشنود باددل بدسگالت پر از دود باد.<b
خشنودفرهنگ مترادف و متضادبشاش، خرسند، خرم، خوش، خوشحال، خوشدل، راضی، سیر، شاد، قانع، مسرور ≠ غمگین، ناخرسند، ناخشنود
خشنودلغتنامه دهخداخشنود. [ خ ُ ] (ص ) راضی . خوشحال . مسرور. خوش . مسرور. خرسند. شادمان . (ناظم الاطباء) : داری گِنگی کلندره که شب و روزخواجه ٔ ما را ز کیر دارد خشنود. منجیک .جهان آفرین از تو خشنود باددل بدسگالت پر از دود باد.<b
زودخشنودلغتنامه دهخدازودخشنود. [ خ ُ ] (ص مرکب ) که به سرعت و در اندک زمانی راضی و خوشحال گردد : تیزخشمی زودخشنودی قناعت پیشه ای داروی هردردمندی چار هر بیچاره ای .سوزنی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
ناخشنودلغتنامه دهخداناخشنود. [ خ ُ ] (ص مرکب ) ناراضی . (ناظم الاطباء). ناخرسند. آنکه خشنود و راضی نیست : همی روی و من از رفتن تو ناخشنودنگر بروی منا تامرا کنی بدرود. فرخی .مرو که گر بروی باز جان من برودمن از تو ناخشنود و خدای ناخ
ناخشنودفرهنگ فارسی عمیدناراضی: ◻︎ آنکه بسیار یافت ناخشنود / وآنکه اندک ربود ناخرسند (مسعودسعد: ۴۸۴).