خشکیِ تماسیdry to touchواژههای مصوب فرهنگستانمرحلهای از خشک شدن پوشش که در آن براثر تماس سطح با انگشت، مادۀ پوششی به انگشت نچسبد
خسقیلغتنامه دهخداخسقی . [ خ َ س َ ] (ص نسبی ) جامه برنگ گل کافشه : فلک مفرش خود خسقی شفق دار است برای استر صوف و حبر اخضر ما . نظام قاری .برق والا و شعله ٔ خسقی از ته جامه ها زبانه زدند. نظام قاری .<br
خشکیلغتنامه دهخداخشکی . [ خ ُ ](حامص ) یبوست . ضد تری . (از حاشیه برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) : نخستین که آتش ز جنبش دمیدز گرمیش پس خشکی آمد پدیدوزان پس ز آرام سردی نمودز سردی همان باز تری فزود. فردوسی . || بی بارانی . قح
خشکیفرهنگ فارسی عمید۱. خشک و بیآب بودن.۲. (اسم) [مقابلِ دریا] زمین؛ برّ.۳. یبوست.۴. [قدیمی] خشکسالی.