خشک باختنلغتنامه دهخداخشک باختن . [ خ ُ ت َ ] (مص مرکب ) بی شرط و گرو قمار بازی کردن . (از برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) (شرفنامه ٔ منیری ). || هرچه اسباب بود بتمام دربا
خشکفرهنگ انتشارات معین(خُ) [ په . ] (ص .) 1 - بدون رطوبت و نم . 2 - پژمرده . 3 - متعصب ، بدون انعطاف و نرمی . 4 - خالی از سبزه و گیاه . 5 - آن چه که درونش آب نباشد، بی آب . 6 - بدون
جهاندنلغتنامه دهخداجهاندن . [ ج َ دَ ] (مص ) جهانیدن . مصدر متعدی از جهیدن ، جستن . بجستن واداشتن . پرش دادن . به جست و خیز وادار کردن . (فرهنگ فارسی معین ). سکیزاندن : فرس بیرون
عشقلغتنامه دهخداعشق . [ ع ِ ] (ع اِمص ) شگفت دوست به حسن محبوب ، یا درگذشتن ازحد در دوستی ، و آن عام است که در پارسایی باشد یا در فسق ، یا کوری حس از دریافت عیوب محبوب ، یا مرض
مجرلغتنامه دهخدامجر. [ م َ ](ع اِ) بچه ٔ شکم شتر و گوسپند و جز آن . آنچه در شکم حیوانات آبستن چون شتر و گوسفند است . (از اقرب الموارد). || سود و ربا. (منتهی الارب ) (از آنندراج
صفتلغتنامه دهخداصفت . [ ص ِ ف َ ] (ع مص ) در عربی بصورت «صفة» و در فارسی «صفت » نویسند. چگونگی کسی گفتن و آن مشتق از وصف است . (مقدمه ٔ لغت میر سید شریف ). بیان کردن حال و علام
شرملغتنامه دهخداشرم . [ ش َ ] (اِ) خجالت و انفعال . (ناظم الاطباء). انفعال . حیا. خجلت . آزرم . عیب . عار. خجل . استحیا. و آن حیرت و وحشتی است که در آدمی پیدا شود از آگاه شدن د