خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خشک کن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خشک کن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) xoškkon ۱. دستگاه خشککنندۀ چیزی: خشککن ماشین لباسشویی.۲. کاغذی نرم و پرزدار که با آن خطهایی را که با جوهر بر کاغذ نوشته شده خشک کنند؛ کاغذخشککن.
-
واژههای مشابه
-
خشک آخور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] xošk[']āxor ۱. آخوری که در آن کاه و جو نباشد.۲. [مجاز] زندگی فاقد چیزی برای خوردن.
-
خشک اندام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] xošk[']andām لاغر؛ نحیف.
-
خشک انگبین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹خشکنگبین، خشکنجبین› xošk[']angabin ۱. نوعی صمغ شیرین.۲. عسلی که در کندو خشک شده باشد.
-
خشک بازه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] xoškbāze شاخههای خشکی که از درخت بریده باشند.
-
خشک پهلو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] xaškpahlu ویژگی کسی که از او فایده و بهرهای به دیگری نمیرسد.
-
خشک پی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] xoškpey بدقدم؛ شوم.
-
خشک جان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] xoškjān ۱. بیذوق؛ بیفضلوهنر.۲. فاقد عشق.
-
خشک دامن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مقابلِ تردامن] [قدیمی، مجاز] xoškdāman = پاکدامن
-
خشک دست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] xoškdast = خسیس
-
خشک رود
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (جغرافیا) xoškrud دره یا رودخانهای که جریان آب در آن قطع شده باشد.
-
خشک ریش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] xoškriš ۱. زخم و جراحت خشک.۲. [مجاز] بهانه.۳. [مجاز] نیرنگ؛ فریب.۴. (پزشکی) = جرب
-
خشک سال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) xošksāl سالی که در آن باران نیاید و قحطوغلا پیدا شود.
-
خشک سالی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) xošksāli کاهش شدید باران که موجب قحطوغلا میشود.