خشکفرهنگ انتشارات معین(خُ) [ په . ] (ص .) 1 - بدون رطوبت و نم . 2 - پژمرده . 3 - متعصب ، بدون انعطاف و نرمی . 4 - خالی از سبزه و گیاه . 5 - آن چه که درونش آب نباشد، بی آب . 6 - بدون
خوشیدنفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهخشک شدن؛ خشکیدن: ◻︎ بخوشید سرچشمههای قدیم / نماند آب جز آب چشم یتیم (سعدی۱: ۵۸).
خشکافشاندdry spray 1واژههای مصوب فرهنگستانپوششی شنی که براثر خشک شدن جزئی ذرات افشاندهشده پیش از رسیدن به سطح ایجاد شده باشد
ریشهمجراroot channelواژههای مصوب فرهنگستانمجاری حاصل از خشک شدن ریشهها در خاک که دارای چگالی کم و مادۀ آلی زیاد است
ورنی ماتflat varnish, matte varnishواژههای مصوب فرهنگستاننوعی ورنی که با درصد معینی ماتکننده ترکیب میشود تا در هنگام خشک شدن جلوهای مات بیابد