خطرناکلغتنامه دهخداخطرناک . [ خ َ طَ ] (ص مرکب ) مهلک . پرخطر. هولناک . مخوف . (ناظم الاطباء). خوفناک . (آنندراج ) : دریغ آن شد که در نقش خطرناک مقابل میشود رخ با رخ خاک . نظامی .همان به کاندرین خاک خطرناک ز جور خاک بنشینیم بر خا
خطرناکدیکشنری فارسی به انگلیسیdangerous, dicey, forbidding, grave, hazardous, parlous, perilous, pestiferous, pestilence, serious, treacherous, unhealthy, unsafe, vicious, wicked
هوافرهنگ فارسی معین( ~.) (اِ.) (عا.) اوضاع ، احوال ، شرایط . ؛ ~ پس بودن کنایه از: نامناسب و معمولاً خطرناک بودن اوضاع .
درخطربودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی درخطربودن، بهتارمویی بندبودن، ثبات نداشتن، جای پای سستی داشتن، محکم نبودن خطرناک شدن اوضاع، باریک شدن کار، حساس شدن ناامنشدن، ناامن وآشوب زده شدن، ناآرام شدن
کارفرهنگ فارسی معین(اِ.) 1 - آن چه از شخصی یا شیئی صادر شود، آن چه که کرده شود، فعل ، عمل . 2 - پیشه ، شغل . 3 - سعی و جهد. 4 - رزم ، جنگ . 5 - کشت ، زراعت . 6 - مسئولیت ، وظیفه . 7 - گرفتاری ، دشواری . 8 - وضعیت ، حال . 9 - حادثه ، پیشامد. 10 - صنعت ، هنر. 11 - ممارست ، اشتغال ، تمرین . 12 - بنا، ساختمان . 13 -