خطرناکیلغتنامه دهخداخطرناکی . [ خ َ طَ] (حامص مرکب ) حالت خطرناک . حالت خطر. (یادداشت بخطمؤلف ). خطر. هول . خوف . (ناظم الاطباء) : از آن سو که دیدم دلم پاره شدخرد زآن خطرناکی آواره شد. نظامی .خطرناکی کار دانسته ام شدن دور ازو کم
خطرناکلغتنامه دهخداخطرناک . [ خ َ طَ ] (ص مرکب ) مهلک . پرخطر. هولناک . مخوف . (ناظم الاطباء). خوفناک . (آنندراج ) : دریغ آن شد که در نقش خطرناک مقابل میشود رخ با رخ خاک . نظامی .همان به کاندرین خاک خطرناک ز جور خاک بنشینیم بر خا
خطرناکدیکشنری فارسی به انگلیسیdangerous, dicey, forbidding, grave, hazardous, parlous, perilous, pestiferous, pestilence, serious, treacherous, unhealthy, unsafe, vicious, wicked
جنحۀ بزرگfelony, major crime, serious crimeواژههای مصوب فرهنگستانجرم مهم یا نوع خطرناکی از جرم که قابل مجازات حبسِ بیش از یک سال باشد
pull-throughدیکشنری انگلیسی به فارسیکشیدن، در تنگنا کمک یافتن، در وضع خطرناکی انجام وظیفه کردن، در سختی بکسی کمک کردن