خطر کردن

مترادف

ریسک کردن، مخاطرهجویی کردن، خطر پذیرفتن، به استقبالخطر رفتن ≠ عافیت طلبیدن، سلامت جستن، سلامتجویی کردن

جست‌وجوی دقیق

خطر کردن

لغت‌نامه دهخدا

خطر کردن . [ خ َ طَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تهور کردن . خود را بخطر افکندن . (یادداشت بخط مؤلف ) : مهتری گر بکام شیر در است رو خطر کن ز کام شیر بجوی . حنظله بادغیسی .روزیش خطر کردم و نانش بشکستم بشکست مرا دست و بر

خطر کردن

دیکشنری فارسی به انگلیسی

hazard, risk, venture

خطر کردن

فرهنگ مترادف و متضاد

ریسک کردن، مخاطرهجویی کردن، خطر پذیرفتن، به استقبالخطر رفتن ≠ عافیت طلبیدن، سلامت جستن، سلامتجویی کردن

جست‌وجوی هم‌آوا

خثیر

لغت‌نامه دهخدا

خثیر. [ خ َ ] (ع اِ) واحد خثراء و واحد خثری . رجوع به «خثراء» و «خثری » شود.

ختر

لغت‌نامه دهخدا

ختر. [ خ َ ] (ع اِ) زشت ترین غدر. (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (متن اللغة) «لن تَمُدَّ لنا شبراً من غدر الا مددنا لک باعاً من ختر». (از اقرب الموارد).

ختر

لغت‌نامه دهخدا

ختر. [ خ َ ] (ع مص ) مکر و غدر کردن . فریفتن . (از منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان عادل ) (متن اللغة) (معجم الوسیط). || خبیث و فاسد شدن نفس . (از منتهی الارب ) (از متن اللغة) .

ختر

لغت‌نامه دهخدا

ختر. [ خ َ ت َ ] (ع اِ) خَدَر که در نوشیدن دوا یا زهر پیدا شود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) . خدر از نوشیدن دوا یا زهر پیدا شود و بر اثر آن به آدمی ضعف و سستی دست دهد. (اقرب الموارد) (متن اللغة).

ختیر

لغت‌نامه دهخدا

ختیر. [ خ َ ] (ع ص ) غدرکننده . فریبنده . خیانت کننده . (از متن اللغة) (اقرب الموارد). || مرد لافزن بدروغ .

جست‌وجوی مشابه

اعلام خطر کردن

دیکشنری فارسی به عربی

أنذر إنذارا

بی خطر کردن

دیکشنری فارسی به انگلیسی

defuse, ensure

جست‌وجوی متن

perils

دیکشنری انگلیسی به فارسی

خطرات، خطر، مخاطره، بیم زیان، در خطر انداختن، در خطر بودن

peril

دیکشنری انگلیسی به فارسی

خطرات، خطر، مخاطره، بیم زیان، در خطر انداختن، در خطر بودن

periling

دیکشنری انگلیسی به فارسی

پریلینگ، در خطر انداختن، در خطر بودن

periled

دیکشنری انگلیسی به فارسی

بیمه شده، در خطر انداختن، در خطر بودن

ریسک

فرهنگ فارسی معین

[ فر. ] (اِ.) خطر، احتمال خطر.

جست‌وجوی هم‌آغاز

خطر

لغت‌نامه دهخدا

خطر. [ خ ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ خَطیر. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).

خطر

لغت‌نامه دهخدا

خطر. [ خ ُ طُ ] (ع اِ) جج ِ خَطَر. (از منتهی الارب ).

خطر

لغت‌نامه دهخدا

خطر. [ خ َ ] (ع مص ) دم جنبانیدن . (منتهی الارب ). منه : خطر الفحل بذنبه خطراً؛ دم جنبانید آن گشن بچپ و راست . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). || برداشتن و زیر آوردن شمشیر. منه : خطر الرجل بسیفه خطراً؛ برداشت شمشیر را باری و زیر آورد آنرا بار دیگر. خطر برمحه ؛ برداشت نیزه را

خطر

لغت‌نامه دهخدا

خطر. [ خ َ ] (ع ص ) خرامنده . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || (ع اِ) گله ٔ شتران . ج ، اَخطار. || چهل شتر. ج ، اَخطار. || دویست شتر. (منتهی الارب ). ج ، اَخطار. || پیمانه ٔ کلان برای غله . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (ازاقرب الموارد). || هزار شتر. ج ،

خطر

لغت‌نامه دهخدا

خطر. [ خ َ طَ ] (ع مص ) بلندقدر و بلندمرتبه گردیدن . (منتهی الارب ). خُطور. || (اِ) وسمه . رنگ . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ). کتم (بحر الجواهر): عرب وسمه را خطر گوید و لیث گوید آن نباتیست که برگ او را در خضاب سیاه بکار برند. (از ترجمه ٔ صیدنه ). || هم قدر. هم منزلت . (

جست‌وجوی هم‌قافیه

خطر

لغت‌نامه دهخدا

خطر. [ خ ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ خَطیر. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).

خطر

لغت‌نامه دهخدا

خطر. [ خ ُ طُ ] (ع اِ) جج ِ خَطَر. (از منتهی الارب ).

خطر

لغت‌نامه دهخدا

خطر

لغت‌نامه دهخدا

خطر

لغت‌نامه دهخدا

درپیوند

بیشتر بدانید

خطر کردن

مترادف

جست‌وجوی دقیق

لغت‌نامه دهخدا

دیکشنری فارسی به انگلیسی

فرهنگ مترادف و متضاد

جست‌وجوی هم‌آوا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی مشابه

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

جست‌وجوی متن

دیکشنری انگلیسی به فارسی

دیکشنری انگلیسی به فارسی

دیکشنری انگلیسی به فارسی

دیکشنری انگلیسی به فارسی

فرهنگ فارسی معین

جست‌وجوی هم‌آغاز

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی هم‌قافیه

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا