خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خط لبه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
حسن خط
لغتنامه دهخدا
حسن خط. [ ح ُ ن ِخ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خوشنویسی : ای حسن خط از دفتر خلاق تو بابی شیرینی از اوصاف تو حرفی ز کتابی .سعدی .
-
حامل خط
لغتنامه دهخدا
حامل خط. [ م ِ ل ِ خ َطط ] (ترکیب اضافی ،اِ مرکب ) آنکه خط برد. (مهذب الاسماء). برید. پیک .
-
خط درآوردن
لغتنامه دهخدا
خطدرآوردن . [ خ َدَ وَ دَ ] (مص مرکب ) مخطط شدن جوان ساده رو. (آنندراج ). موی بر عارض جوان روئیدن .
-
خط آب
لغتنامه دهخدا
خط آب . [ خ َطْ طِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از نقش آب که ثبات و بقا ندارد. (آنندراج ) : هست با خط تو خط چینیان چون خط آب هست با اقلام تو شمشیر شیران خر گواز. منوچهری (از آنندراج ).چون خط آب را کنند نشان پیل بیرون کشند پیل کشان .امیرخسرو (از آ...
-
خط آراستن
لغتنامه دهخدا
خط آراستن . [ خ َ ت َ ] (مص مرکب ) خط خوش نوشتن : یمین تو چو خط آراید آفرین شنوی بر آن یمین خطآرای از یسار و یمین .سوزنی .
-
خط آرامی
لغتنامه دهخدا
خط آرامی . [ خ َطْ طِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خطی است که آرامیها از عبری گرفته و به اشکال مختلف درآورده اند. (ایران باستان ص 16).
-
خط آریانی
لغتنامه دهخدا
خط آریانی . [ خ َطْ طِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خطی است که در باختر ایران معمول بوده و چنانکه در کتاب لیندزی آمده در یک مورد روی سکه های پارتی ، شاه با این خط معرفی شده . (از تاریخ ایران باستان ص 2697).
-
خط آزادی
لغتنامه دهخدا
خط آزادی . [ خ َطْ طِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قباله و چک که مولی در تحریر عبدی دهد. برات آزادی . (یادداشت بخط مؤلف ). مقابل خط غلامی . (آنندراج ) : گفت که از دست بند عشق تو جستم کم خط آزادی از عذاربرآمد. سوزنی .خط آزادی نگیری صائب از بی طاقتی تا ...
-
خط آسمان
لغتنامه دهخدا
خط آسمان . [ خ َطْ طِ س ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حبیکه ؛ راه ستاره ها که مسیر آنها در آسمان است . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به حبیکه در این لغت نامه شود.
-
خط آموختن
لغتنامه دهخدا
خط آموختن . [ خ َ ت َ ] (مص مرکب ) نوشتن یاد دادن . نوشتن آموختن . اِکتاب ؛ کتابت آموختن .
-
خط آوردن
لغتنامه دهخدا
خط آوردن . [ خ َ وَ دَ ] (مص مرکب ) تازه ریش در آوردن . تازه خط بر صورت در آمدن : دویست غلام بیشتر خط آورده همه خیاره و مبارز و اهل سلاح بگزید. (تاریخ بیهقی ).بازآمد و آن رونق پارینش نیست خط خویشتن آورده که من معزولم .سعدی .
-
خط آهن
لغتنامه دهخدا
خط آهن . [ خ َطْ طِ هََ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) راه آهن . مسیری فراهم آمده از دو خط ساخته شده از آهن که بموازات هم قرار دارند و بروی آن واگن حرکت می کند. رجوع به راه آهن در این لغت نامه شود.
-
خط ابرو
لغتنامه دهخدا
خط ابرو. [ خ َطْ طِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خط دو ابرو بر صورت . || شکلی چون پرانتز و کروشه که در ریاضی مستعمل است .
-
خط اجری
لغتنامه دهخدا
خط اجری . [ خ َطْ طِ اِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حکم انعام و آنرا برات اجری هم گویند. (آنندراج ) : آرزو آید همی نجوم فلک راکز تو ستانند بر زمین خط اجری .امیرمعزی (از آنندراج ).
-
خط ارتباط
لغتنامه دهخدا
خط ارتباط. [ خ َطْ طِ اِ ت ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مسیری که واسطه ٔ ارتباط یک واحد است در لشکرکشی با سایر قسمتها بخصوص مرکز فرماندهی . (یادداشت بخط مؤلف ).