خولغتنامه دهخداخو. [ خ َ / خُو ] (اِ) چوب بنائی باشد که بنایان و کتابه نویسان و نقاشان در درون و بیرون عمارت ترتیب دهند و بر بالای آن رفته کار کنند. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری ) (آنندراج ) (از انجمن آرای ناصری ). خَرَه که از بهر نگارگ
خیفلغتنامه دهخداخیف . [ خی ی َ/ خ ُی ْ ی َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ خائف . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خیفلغتنامه دهخداخیف . [ ی ِ ] (اِخ ) نام کیِف از ایالات معروف روس است . (از ناظم الاطباء). رجوع به کیف شود.
خفلغتنامه دهخداخف . [ خ َف ف ] (ع مص ) سبک گردیدن چیز. منه : خف الشیی ٔ خفا و خفة و خفیفاً. || سبکی کردن و شتاب کردن . منه : خف الرجل . || بزودی کوچ کردن قوم . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : خف القوم خفا و خفوفاً و خفة. || بانگ کردن کفتار. منه : خف الضبع خفا. (من
خفلغتنامه دهخداخف . [ خ ِف ف ] (ع ص ) سبک . خفیف . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || (اِ) گروه اندک . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : خرج فلان فی خف من اصحابه ؛ ای فی جماعة قلیلة.
خفلغتنامه دهخداخف . [ خ ُف ف ] (ع اِ) سَپَل شتر. سبل شتر. سول شتر. (از منتهی الارب ).کف اشتر. کف فیل . (یادداشت بخط مؤلف ). ج ، اخفاف .- ذوات الخف ؛ اشتر و آنچه بدو ماند. (یادداشت بخط مؤلف ). || سم شترمرغ . سم دیگر حیوانات را جز شترمرغ خف نگویند. || زمین د
خفلغتنامه دهخداخف .[ خ َ / خ ُ ] (اِ) نوعی از آتشگیر است و آن گیاهی باشد نرم که زود آتش از چخماق در آن افتد و آنرا بعربی مرخ گویند. (از برهان قاطع) (از آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). || رکو و پنبه ٔ سوخته را گویندکه بجهت آتشگیره مهیا سازند. (برهان قاطع) (از
خفلغتنامه دهخداخف . [ خ َف ف ] (ع مص ) سبک گردیدن چیز. منه : خف الشیی ٔ خفا و خفة و خفیفاً. || سبکی کردن و شتاب کردن . منه : خف الرجل . || بزودی کوچ کردن قوم . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : خف القوم خفا و خفوفاً و خفة. || بانگ کردن کفتار. منه : خف الضبع خفا. (من
خفلغتنامه دهخداخف . [ خ ِف ف ] (ع ص ) سبک . خفیف . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || (اِ) گروه اندک . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : خرج فلان فی خف من اصحابه ؛ ای فی جماعة قلیلة.
خفلغتنامه دهخداخف . [ خ ُف ف ] (ع اِ) سَپَل شتر. سبل شتر. سول شتر. (از منتهی الارب ).کف اشتر. کف فیل . (یادداشت بخط مؤلف ). ج ، اخفاف .- ذوات الخف ؛ اشتر و آنچه بدو ماند. (یادداشت بخط مؤلف ). || سم شترمرغ . سم دیگر حیوانات را جز شترمرغ خف نگویند. || زمین د
خفلغتنامه دهخداخف .[ خ َ / خ ُ ] (اِ) نوعی از آتشگیر است و آن گیاهی باشد نرم که زود آتش از چخماق در آن افتد و آنرا بعربی مرخ گویند. (از برهان قاطع) (از آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). || رکو و پنبه ٔ سوخته را گویندکه بجهت آتشگیره مهیا سازند. (برهان قاطع) (از