خقوقلغتنامه دهخداخقوق . [ خ َ ] (ع ص ) ماده خر فراخ دبر. || ماده خری که از لاغری از فرج وی آواز برآید. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || زنی که از لاغری از فرج وی آواز برآید. (منتهی الارب ).
خقیقلغتنامه دهخداخقیق . [ خ َ ] (ع مص ) آواز کردن شرم زن . منه : خق الفرج خقیقاً. || جوش زدن دیک و بانگ کردن آن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). منه : خَق َّ القِدْرُ.
خوککلغتنامه دهخداخوکک . [ ک َ ] (اِ) بیماریی است که در گلو پدید آید وبعربی خنازیر گویند. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ).
خقلغتنامه دهخداخق . [ خ َق ق ] (ع اِ) شکاف در زمین که کسی اندروی پنهان تواند شد. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). ج ، اَخقاق ، خقوق . جج ، اَخاقیق . || حوض خشک . (منتهی الارب ).
لخقوقلغتنامه دهخدالخقوق . [ ل ُ ] (ع اِ) شکافی در زمین همچو سوراخ کلاکموش و کفتار و جز آن . ج ، لخاقیق . (منتهی الارب ).
اخقوقلغتنامه دهخدااخقوق . [ اُ ] (ع اِ)مغاک در زمینی که کسی اندر وی پنهان شدن تواند. (منتهی الارب ). شکاف زمین . (مهذب الاسماء). ج ، اَخاقیق .