خلوندلغتنامه دهخداخلوند.[ خ ُل ْ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بناجو بخش بناب شهرستان مراغه . دارای 205 تن سکنه ، آب آن از رودخانه ٔ صوفی چای و چاه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4</sp
خلنگزارheath, heathlandواژههای مصوب فرهنگستان1. پوشش گیاهی اراضی پست با خاک فقیر و اسیدی ماسهای یا شنی که گیاه غالب آن خلنگ است 2. سطح باز و کشتنشدهای حاوی خاک ماسهای یا شنی با پوشش گیاهی کوتاه
خلندهلغتنامه دهخداخلنده . [ خ َ ل َ دَ / دِ ] (نف ) در اندرون شونده . مجروح کننده . (از برهان قاطع) (از صحاح الفرس ). سوراخ کننده : بود بر دل ز مژگان خلنده گهی تیر و گهی ناوک زننده . لبیبی .حلق بدان
خلندهفرهنگ فارسی عمیدآنچه در چیزی میخلد و فرومیرود؛ فرورونده: ◻︎ بُوَد بر دل ز مژگان خلنده / گهی تیر و گهی ناوکزننده (لبیبی: شاعران بیدیوان: ۴۸۹).
خلندهلغتنامه دهخداخلنده . [ خ َ ل َ دَ / دِ ] (نف ) در اندرون شونده . مجروح کننده . (از برهان قاطع) (از صحاح الفرس ). سوراخ کننده : بود بر دل ز مژگان خلنده گهی تیر و گهی ناوک زننده . لبیبی .حلق بدان
خلندهفرهنگ فارسی عمیدآنچه در چیزی میخلد و فرومیرود؛ فرورونده: ◻︎ بُوَد بر دل ز مژگان خلنده / گهی تیر و گهی ناوکزننده (لبیبی: شاعران بیدیوان: ۴۸۹).