خلوقلغتنامه دهخداخلوق . [ خ َ ] (ع اِ) نوعی از بوی خوش که خلاق نیز گویند. (ناظم الاطباء). قسمی بوی خوش که قسمت اعظم آن زعفران است و رنگ آن مایل بسرخی یا زردی است . (یادداشت بخط مؤلف ) : چون دیگر روز بود ملک عدی را بخواند بیامد و پیش ملک بنشست و از او بوی خلوق همی
خلائقلغتنامه دهخداخلائق . [ خ َ ءِ ] (ع اِ) خلایق . ج ِ خلیقة. رجوع به خلیقة در این لغت نامه شود : از خدایی خلائق آگه نیست عقلا را درین سخن ره نیست . سنائی .|| قله هایی بر ذروه ٔ صمان که آب باران در آنها گرد آید. (منتهی الارب ) (از
خلاقلغتنامه دهخداخلاق . [ خ َ ] (ع اِ) بهره از خیر. بهره ٔ صالح . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). بهره و نصیب و افراز خیر. (یادداشت مؤلف ) : لاخلاق لهم فی الاخرة. (قرآن 77/3).
خلوقةلغتنامه دهخداخلوقة. [ خ ُ ق َ ] (ع مص ) کهنه شدن جامه . (منتهی الارب ). منه : خلق خلقاً و خلوقةً رجوع به بخلق شود. || (ع اِمص ) ملاست . نرمی . || تابانی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ).
خلوقیلغتنامه دهخداخلوقی . [ خ َ ] (ص نسبی ، اِ) نوعی یاقوت است . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به الجماهر بیرونی شود.- یاقوت خلوقی ؛ قسمی زبرجد هندی زرد سیر. (یادداشت بخط مؤلف ). این یاقوت را خلوقی بدان جهت گویند که از حیث رنگ شبیه است به خلوق که نوعی عطر است . (یادد
حضارلغتنامه دهخداحضار. [ ح َ ] (ع ص ، اِ) شتران سفید. مقابل شوم . واحد ندارد. شتران نیکو.- ناقه ٔ حضار ؛ شتران ماده ٔ قوی نیک رو.|| خلوق بر روی دختر و آن نوعی از خوشبوی است . (آنندراج ).
مضنونةلغتنامه دهخدامضنونة. [ م َ ن َ] (ع اِ) نوعی از خوشبوی که خلوق گویند. غالیه . (ناظم الاطباء). غالیه . عطر. نوعی ماده ٔ خوشبوی برای شست و شوی و شانه زدن موی سر. (از ذیل اقرب الموارد).
تخلقلغتنامه دهخداتخلق . [ ت َ خ َل ْ ل ُ ] (ع مص ) دروغ فرابافتن . (تاج المصادر بیهقی ). دروغ گفتن . (زوزنی ). بربافتن دروغ را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || خَلوق بر خویشتن کردن . (از تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خود را به خلوق
ذکورةلغتنامه دهخداذکورة. [ ذُ رَ ] (ع اِ) ج ِ ذَکَر. شرمهای مردان . (آنندراج ). || ج ِ ذکَر. نران . نرینگان . ذکور. ذِکار. ذِکارَه . ذُکران . ذِکَرَه . || طائفه ٔ مردان . خیل مردان . || ذکورةالطیب ، و ذکارةالطیب ؛ بوی خوش بی رنگ . عطری که در آن رنگ نباشد، تا مردان نیز بکار بردن توانند. خوشبوی
خلوقةلغتنامه دهخداخلوقة. [ خ ُ ق َ ] (ع مص ) کهنه شدن جامه . (منتهی الارب ). منه : خلق خلقاً و خلوقةً رجوع به بخلق شود. || (ع اِمص ) ملاست . نرمی . || تابانی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ).
خلوقیلغتنامه دهخداخلوقی . [ خ َ ] (ص نسبی ، اِ) نوعی یاقوت است . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به الجماهر بیرونی شود.- یاقوت خلوقی ؛ قسمی زبرجد هندی زرد سیر. (یادداشت بخط مؤلف ). این یاقوت را خلوقی بدان جهت گویند که از حیث رنگ شبیه است به خلوق که نوعی عطر است . (یادد
حجر زنجفر مخلوقلغتنامه دهخداحجر زنجفر مخلوق . [ ح َ ج َ رِ زَ ج َ رِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حجرالرمل . حجرالزیبق .
مخلوقلغتنامه دهخدامخلوق . [ م َ ] (ع ص ) آفریده شده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد). آفریده . (دهار). آفریده شده و ساخته شده . (ناظم الاطباء). ج ، مخلوقات و مخلوقین : به مدحت کردن مخلوق روی خویش بشخودم نکوهش را سزاوارم که جز مخلوق نستودم . <p
نامخلوقلغتنامه دهخدانامخلوق . [ م َ ] (ص مرکب ) خلق ناشده . آفریده نشده . || قدیم . مقابل حادث . رجوع به مخلوق شود.