خلجلغتنامه دهخداخلج . [ خ َ ] (اِخ ) نام جایگاهی در نزدیکی عربه از نواحی زابلستان . (از معجم البلدان ). ظاهراً این نقطه جایگاه طایفه ٔ خَلَج بوده است . رجوع به ص 359 و 246 تاریخ سیستان شود : بوعلی کوت
خلجلغتنامه دهخداخلج . [ خ َ ] (ع مص ) کشیدن چیزی و بیرون کردن آن . || جنبانیدن . || با چشم کسی را اشاره کردن . یقال : خلجه بعینه . || مشغول کردن . سرگرم کردن . منه : خلجته امور الدنیا؛ مشغول کرد امور دنیا او را. || نیزه زدن . || از شیر بازکردن کودک یا بچه ٔ ناقه را. (از منتهی الارب ) (از تاج
خلجلغتنامه دهخداخلج . [ خ َ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ارشق بخش مرکزی شهرستان خیاو. دارای 122 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات ، حبوبات . شغل اهالی زراعت و گله داری . و راهش مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4</s
خلجلغتنامه دهخداخلج . [ خ َ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بسربالارخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه دارای 261 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول آنجا غلات است . شغل اهالی زراعت ، کرباس بافی و مالداری . راهش مالرو و از اسدآباد میتوان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیا
خلجلغتنامه دهخداخلج . [ خ َ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه . دارای 107 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول آنجا غلات ، نخود و بزرک . شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنجا جاجیم بافی و راهش مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج
خلیجلغتنامه دهخداخلیج . [ خ َ ] (ع اِ) جوی . (ناظم الاطباء) : بحری کز او مجره خلیج است فی المثل در باغ دولت تو یکی جویبارباد. ظهیر فاریابی (ازشرفنامه ٔ منیری ). || رودخانه . نهر عظیم . (شرفنامه ٔ منیری ). || شاخی که از دریا برآمده
خلیجلغتنامه دهخداخلیج . [ خ َ ] (ع اِ) جوی . (ناظم الاطباء) : بحری کز او مجره خلیج است فی المثل در باغ دولت تو یکی جویبارباد. ظهیر فاریابی (ازشرفنامه ٔ منیری ). || رودخانه . نهر عظیم . (شرفنامه ٔ منیری ). || شاخی که از دریا برآمده
رأس الخلیجلغتنامه دهخدارأس الخلیج . [ رَءْ سُل ْ خ َ ] (اِخ ) دهکده ای است در مغرب مصر که در آن حبوب و ارزن کاشته میشود.
ابوالخلیجلغتنامه دهخداابوالخلیج . [ اَ بُل ْ خ َ ] (اِخ ) عائذبن شریح الحضرمی یا شریح بن الحضرمی . محدث است .