لغتنامه دهخدا
خمول . [ خ ُ ] (ع اِمص ) گمنامی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) : ماسزا داریم که منزلتی .... و بدین خمول و انحطاط راضی نباشیم . (کلیله و دمنه ). آنکه بخمول راضی گردد نزدیک اهل مروت وزنی ندارد. (کلیله و دمنه ). نشاید پادشاهان را که هن